متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی زندانی از جنس سکوت | ترنم ذکاوت کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Moon._.star
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 2,017
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
خیلی فرق بین ناراحتی و افسردگی هست!
وقتی از چیزی ناراحتی، می‌توانی درموردش حرف بزنی؛ اما افسردگی باعث می‌شود فقط سکوت کنی.
وقتی ناراحتی می‌توانی سرگرمی‌ای پیدا و خودت را مشغول کنی؛ اما افسردگی باعث می‌شود تنهایی را به هرچیزی ترجیح بدهی.
راحت‌تر بگویم، افسردگی، یک خلع خاص هست که با هیچ چیز پر نمی‌شود و تو مجبوری داخل سلول سکوت در تنهایی بسوزی.
روحت یک گوشه می‌نشیند، زانوی غم بغل می‌گیرد و تنها می‌تواند نوازش تنهایی را حس کند.
یعنی خستگی جزو کاملی از زندگی‌ات می‌شود!
حتی نمی‌دانم چگونه می‌توانم این قدر دقیق درمورد افسردگی صحبت کنم؛ انگار من هم بدجوری داخل این گودال فرورفتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
«قطار»
یک ضرب المثل هندی می‌گوید:«گاهی اوقات قطار اشتباهی تو رو به یک ایستگاه درست می‌رسونه.»
این اتفاق برای من هم افتاده.
تو کل زندگی احساس می‌کردم تو قطار اشتباهی هستم.
یک زمانی احساس کردم دیگه نمی‌تونم ادامه بدم و نمی‌خواستم به جایی برسم، برای همین به بیرون پریدن از قطار فکر کردم.
من چیز زیادی نمی‌خواستم؛ فقط رسیدن به مقصد رو می‌خواستم.
حالا دیگه مهم نیست سوار کدوم قطار می‌شم؛ فقط می‌خوام به ایستگاه درست برسم و از ریل سکوت خارج بشم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
«خواستن»
خستگی‌هایم را فریاد زدم و با فریاد مهر سکوت بر لبانم زدند.
بغض‌هایم را ترکاندم ولی با سیلی دفن کردند آن بغض را... .
سرد که شدم، خاموش که شدم، منزوی که شدم، همه فریاد زدند که «بگو دردت چیست؟!»
این بار من سکوت کردم، فریاد خواستند و سکوت کردم.
درد عجیبی‌ست، نخواستن در عین خواستن.
پر از فریادم، پر از جنون، پر از دردِ نداشتن اما سکوت کردم.
حماقت پیشه‌ی زندگی‌ام شده و درد روزمرگی‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
«دنیای خیالی»
همه‌ی ما در دنیای خیالی خود زندگی می‌کنیم؛ دنیایی که تمام قانون‌هایش را خودمان وضع کرده‌ایم.
کسی نیست بگوید چه کار کنیم، ما فقط آزادانه و بی‌هیچ ترسی، آرزوها و رویاهای خود را بیان می‌کنیم و کسی اجازه ورود در این دنیای زیبا را ندارد؛ مگر ما اجازه دهیم... .
دنیای خیالی من دارد رنگ سکوت به خود می‌گیرد، نمی‌دانم چگونه راه دنیای خیالی مرا پیدا کرده. اصلاً به یاد نمی‌آورم چرا اجازه‌ی ورود دادم اما من باید مهمان‌نواز باشم برای همین با لبخند از او استقبال می‌کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
«دنیای کودکی»
کودک که بودم دلم می‌خواست همیشه صبح باشد تا مجبور نباشم بخوابم؛ اما بزرگ که شدم، دلم می‌خواست همیشه شب باشد تا آرامش بگیرم.
در کودکی آرزو می‌کردم بزرگ شوم تا از آزادی‌های آن لذت ببرم؛ اما بزرگ که شدم دنیای رنگارنگ کودکی را ترجیح می‌دادم.
به شهربازی که می‌رفتم دلم می‌خواست بزرگ‌تر باشم تا بتوانم وارد تونل وحشت شوم؛ بزرگ که شدم آن قدر زندگی مانند تونل وحشت شد برایم که تاب‌سواری کودکی را ترجیح می‌دادم.
انگار آرزوی بزرگ شدن، سرابی بیش نبود، حال که به آن رسیدم می‌بینم طی کردن این مسیر نمی‌ارزید.
چندسال طول کشید تا بزرگ شوم اما هر چند صد سال هم که بگذرد، نمی‌توانم به دنیای کودکی برگردم؛ همان دنیایی که مادرم تمام دردهای کودکانه‌ام را می‌دانست...
دنیایی که سکوت در آن جایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
«نابودی»
همیشه فکر می‌کردم اوج نابودی برای هر فرد به اندازه‌ی فریاد اوست؛
اما از وقتی سکوت کردم فهمیدم اوج درد هر فرد به اندازه سکوت اوست.
هر چه سکوت بیشتر، آن درد هم عمیق‌تر است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
«قوت قلب»
«اشکالی نداره که خوب نباشی.»
این جمله را روزی چندبار به خود می‌گویم، باید این حقیقت را باور کنم.
ما آدم‌ها قرار نیست به طور مطلق در یک شرایط خاص قرار بگیریم.
من فقط اکنون در این سکوت قرار گرفته‌ام اما گذشته‌ را که به یاد می‌آورم، قوت قلبی برایم می‌شود تا ادامه دهم و این سکوت را بشکنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
«مرگ»
هر چیزی برای مردن نیاز به متولد شدن دارد.
وقتی نوزادی نه ماه در رحم مادر رشد می‌کند، در نیستی و خلع کامل است، نمی‌داند بعد از این انتظار به هستی می‌رسد یا پوچی.
پس دقیق بخواهیم بگوییم، ما از مرگ نجات پیدا می‌کنیم و اگر اینگونه فکر کنیم، مرگ دیگر ترس ندارد.
من نمی‌دانم سکوت در من کی متولد شد؛ اما کاش به جای اینکه به هستی برسد، به پوچ و نیستی می‌رسید!
چون زمان تولد او را نمی‌دانم، نمی‌توانم دست به قتل او بزنم تا با مرگش بتوانم سخن بگویم و دیگر از آدم‌ها دوری نکنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
«ارزش»
خلق و خوی عجیبی داری؛ تا چیزی را از دست ندهیم، ارزش آن را نمی‌فهمیم. کافی‌ست یک شی را که تا به حال از آن استفاده نکرده‌ایم، از دست بدهیم. آنگاه دلتنگ می‌شویم؛ به گونه‌ای که نمی‌توان آن را رفع کرد.
نمی‌دانم زمانی که من سکوت را از دست بدهم دلتنگ می‌شوم یا نه؟!
اما این را خوب می‌دانم این دلتنگی را به داشتن سکوت ترجیح می‌دهم.
دلت می‌خواهد بدانی چرا؟ خب ساده است! دلتنگی برای من که در اثر سکوت است، مقدارش کم می‌شود اما سکوتی که حال دارم، لحظه به لحظه شدت می‌گیرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
17,218
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
«واحد زندگی»
ثانیه‌ها به حرکت درمی‌آیند، دست به دست هم می‌دهند تا دقایق را سوار بر قایق زمان کنند و ساعت تنهایی را رقم بزنند؛
اما تفاوتی که با زمان‌های عادی دارند این هست که خیلی‌ دیر می‌گذرند، تنها راه تحمل کردن این دقایق تنهایی کنار آمدن با آن‌ها است.
من که خود را در سلول سکوت با این ساعت کوک کردم،
کارهایم را بر اساس دقایق تنهایی انجام می‌دهم و واحد زندگی من شده «گذراندن تنهایی»!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Moon._.star
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا