نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

ترجمه کامل شده ترجمه داستان یک شروع تازه|Mwrym.Y مترجم انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام تنها خالق عشق♡

683852_35191398e2ea3f541e8c7f701cdb4cbe.png
کد رمان:
ناظر:
تگ: حرفه‌ای
نام اصلی داستان:
A New Begining
نام ترجمه شده: یک شروع تازه
نویسنده: Emma swan
مترجم: مریم یونسی[DokhtareAftab]
ژانر: عاشقانه، درام
خلاصه: اِولین و دیوید قرار است با هم ازدواج کنند اما به دلایلی دیوید قرارشان را به هم می‌زند و با ستی ازدواج می‌کند!
آیا اِولین شروع جدیدی خواهد داشت؟!
 
آخرین ویرایش

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #2
{بسم تعالی}

مشاهده فایل‌پیوست 267100
مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود
خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل اول
قرار بود بهترین زمان زندگی‌اش باشد. بعد از یک سال تمام، دیوید برگشته بود. آن موقع، زمان تصمیم گیری برای زندگی آینده‌شان بود. او شام مفصلی برای خودشان درست کرده بود و منتظر دیوید بود تا تاریخ مناسبی را انتخاب کند.
اما اِوِلین در وسط اتاق ایستاده بود و با حرف دیوید میخ شده بود، به او زل زده بود و منتظر بود تا دیالوگ بعدی دیوید این باشد:
- اوه، شوخی کردم عشقم. آماده باش تا همین زودی‌ها با هم ازدواج کنیم.
به جایش دیوید، کسی که یک وکیل ماهر بود، در آن لحظه خیلی ساکت شده بود و فقط جلوی اِولین ایستاده بود‌. اِولین کسی بود که به خاطر دیوید یک‌ سال تمام صبر کرده بود تا خودش را فدای عشق‌شان کند! دیوید هم اکنون عشق‌شان را فدای پول، شهرت و... کرده بود.
دیوید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #4
اِولین گفت:
- اون زن زندگیته و باید پیش پاتریسیا برگردی و باهم برای زندگی آینده‌اتون برنامه ریزی کنین.
اِولین رو به روی دیوید ایستاد و جمله‌اش را تمام کرد.
- من هیچ دلیلی نمی‌بینم که بخواهیم این قضیه رو کش بدیم.
اِولین حلقه‌ی نامزدی‌اش را درآورد و به دیوید داد. سعی کرد خیلی آرام باشد، چون نمی‌خواست دیوید بفهمد که چه قدر به احساساتش لطمه زده!
دیوید انتظار داشت زنی گریان و شکسته را ببیند اما او را خیلی آرام و معمولی دید. این حالت و نگرش زن، دیوید را عصبانی‌تر می‌کرد. نه نمی‌توانست اجازه دهد که زن این بازی را ببرد!
- اگه دوست داری که بشنوی بهت می‌گم. من و پاتریسیا سه روز پیش توی لندن باهم عقد کردیم و قراره آخر سال هم ازدواج کنیم و ماه عسل به پاریس بریم.
یک شک دیگر... اِولین بغضش را بلعید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #5
فصل دوم

اِولین همیشه ماه دسامبر رو از بقیه‌ی ماه‌ها بیشتر دوست داشت. کریسمس و جشن سال نو بهترین روزهای تعطیلی او بودند. اما الان او حس و حال جشن گرفتن رو نداشت.
اخیرا، ماه دسامبر خوش یُمنی‌اش را از دست داده بود و مردی را که یک‌ سال به خاطرش صبر کرده بود و قرار بود باهم ازدواج کنند، از دست داد و آن مرد با یک زن دیگری ازدواج کرد. همه‌ی آن آدم‌ها را کنار زد و روی کارش تمرکز کرد.
سرش را از روی میزش برداشت و یک فنجان دیگر قهوه برای خودش ریخت. همه به خانه رفته بودند و او در دفتر کارش تنها بود. اِولین ترجیح می‌داد که کمی بیشتر در آن جا بماند و تبلیغ بیشتری برای یک شرکت آرایشی_تزئینی انجام دهد.
بعد از تعطیلات سال نو، اِولین باید پروژه‌اش را تحویل دهد و اطمینان ببخشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #6
جوشوا رو به اِولین گفت:
- تو هنوز این جا چیکار می‌کنی؟ برو خونه و وسایلت رو جمع کن.
و بعد وارد اتاقش شد.
- من فقط داشتم کارهام رو انجام می‌دادم.
او به دنبال جاشوا رفت:
- تو هم به این سفر میای؟
- باید بیام وگرنه ملیسا من رو می‌کشه. اون خیلی زحمت کشید تا این سفر رو ترتیب بده. تو چی؟ میای؟
- من برنامه ریزی کرده بودم که خونه بمونم و استراحت کنم.
- سعی کن و این رو به ملیسا بگو. قطعا سرت رو از تنت جدا می‌کنه. پس، فردا با سرعت تمام این جا باش؛ وگرنه ما بدون تو نمی‌ریم.
او با لبخند شیطنت آمیزی روی لبش، گفت:
- و راستی، آدرس خونه‌ات هم بلدیم!
به هر حال اگر جوشوا در آن سفر همراهشان باشد، قطعا سفر خوبی می‌شود.
اِولین تجدیدنظر کرد و گفت:
- خیله خب، میام!
- عالیه! قطعا تجربه‌ی خیلی خوبی میشه، حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #7
فصل سوم

- صبر کنید دوستان.
ملیسا در حالی که چمدان بزرگی را به طرف مینی بوس حمل می‌کرد، این را گفت.
- من دارم میام. رسیدم.
همه خندیدند و دو نفر از مینی بوس پیاده شدند تا به ملیسا کمک کنند. ملیسا با لبخند به آن‌ها انعامی داد و دنبال اِولین گشت. صندلی خالی‌ای را کنار دوستش یافت و آن‌جا نشست. اِولین دوستش را بغل کرد و گفت:
- مِل، برای اولین بار توی عمرت می‌تونی سر وقت برسی؟!
اِولین ادامه می‌دهد:
- جاشوا می‌خواست هر چیزی که توی دست‌هات بود رو ول کنه و راه بیفته که بریم، اما توی مینی بوس بدون هماهنگ کننده‌ی سفر به درد نمی‌خوره. خودش روح سفره.
ملیسا به طرف جاشوا که داشت آهنگی را با هندزفری‌اش گوش می‌کرد، گفت:
- جاش! می‌دونی اصلاً پارتی بدون من با این بدن خوش هیکلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #8
او همیشه در کنار آن‌ها کار می‌کرد و به ندرت از دفتر خودش استفاده می‌کرد. جاش دوست داشت که حرف‌های‌شان را گوش دهد، به نظرات و تفکرات‌شان احترام بگذارد. او تیم خیلی جوانی از تبلیغ‌کننده‌ها داشت، اما شرکت او بهترین شرکت شناخته شده در شهر مانهاتان بود.
همه‌ی اعضای تیم معرکه بودند، اما اِولین با این‌که آخرین نفری بود که عضو تیم شده بود؛ ولی از همه‌ی آن‌ها بهتر بود. با قدرت طبیعی و خارق‌العاده‌ای که او در نوشتن داشت، توانست شرکت‌شان را بهترین کند.
وقتی او اِولین را استخدام کرد، آینده‌ی شرکت کاملاً تضمین شد.
جاش با صدای خنده‌ی اِولین به طرف آن‌ها برگشت و هندزفری‌اش را درآورد. چشم‌های آبی جاش لب‌های اِولین را می‌خواند. خنده‌هایش جاشوا را از خود بی‌خود می‌کرد. به ملیسا حسودی می‌کرد، چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #9
فصل چهارم
باد با سرعت زیادی درحال وزیدن بود و باعث لرزیدن پنجره‌ها می‌شد. اِولین متفکرانه به شعله‌ی آتش خیره شده بود.
جاشوا کنار پنجره ایستاده بود و رقص دانه‌های برف را در تنها روشنایی شب که از چراغ حبابی دم در می‌آمد، تماشا می‌کرد. تنها صدایی که از بیرون به گوش می‌رسید، صدای پتوی سفیدی بود که تمام سطح زمین را پوشانده بود.
- به نظرت فردا شب به هتل برگردیم؟!
اِولین با صدای عجیبی این را پرسید و ادامه داد:
- من خیلی دوست دارم کل سال نو رو با ملیسا و بقیه بگذرونم.
- البته! وقتی داشتم با تیم نجات توی رادیو صحبت می‌کردم؛ گفتن که اگه راه‌ها فردا بسته باشه، زنجیر چرخ برامون میارن.
جاشوا سعی داشت آرامش خودش را نگه دارد. نمی‌خواست که اِولین را نگران کند. بدون آن که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #10
به هر حال او یک فرشته نبود، اما او یک همکار بود که به تازگی با دوست پسرش به هم زده بودند و در کنار همه‌ی این‌ها، اولین فقط جاشوا را به چشم یک دوست ساده می‌دید.
- جاشوا... .
اِولین به او نزدیک‌تر شد، جوری که گرمای بدنش احساس می‌شد! تمام فاصله‌هایی که جاشوا از اول سفر بین خودش و اِولین ایجاد کرده بود، به یکباره شکست. اِولین گفت:
- تو داری یخ می‌زنی!
دست‌های اِولین روی گونه‌های جاشوا خیلی گرم بود. ادامه داد:
- یالا، زودباش! بیا این‌جا بشین؛ بغل آتش گرم بشی.
در حالی‌که چشم‌های جاشوا داوطلبانه از اِولین دوری می‌کرد، چشم‌های اِولین به صورت جاشوا خیره شده بود.
- تو برو؛ من خوبم.
صدای جاشوا واضح بود، اما اِولین در صدای او تنشی احساس می‌کرد.
- جاشوا، تو چت شده؟!
آن یکی دستش را روی صورت جاشوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,500
پاسخ‌ها
30
بازدیدها
1,376
عقب
بالا