روی سایت مجموعه دلنوشته‌های طعم تلخ بهار | REIHANE_F کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع R.FANAYI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,357
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
می‌دانی...
گاه به سرم میزد او را در تلویزیون معرفی کنم؛
تا به حافظ‌هایِ کوچکی که آیات قرآن را از حفظ می‌گفتند،
نشان‌ دهم و ببینند زبانِ من
کوچک‌تر از آن‌هاست؛ امّا حافظ اوست... .
زبانم با تمام کوچکی‌اش،
او را با تمام بزرگی‌اش حفظ بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
از قلبم پیش کدامین کس بگویم؟
شاید مُشک آن است که خود ببوید؛
امّا حال که مردم احساس بویایی ندارند،
می‌گویم...آن‌قدر که بدون بو کشیدنِ عطر عاشقیِ قلبم
در پس جاده‌یِ عشق بدوند
تا عطر عاشقی از آن آن‌ها شود!
ما انسان‌هایِ ساده دلی بودیم که ساده دل باختیم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
حقا که تنها قلب‌مان دیوانه نبود،
این روزها عقل‌مان هم دیوانگی را از سر گرفته بود
و دست‌هایمان بهانه‌یِ گرمایِ دستانِ دیگری... .
بماند که موهای‌مان
برایِ دستِ نوازش‌گر خود دلتنگ شده بودند!
ما انسان‌هایی بودیم
ساخته شده از یک خروار دیوانگی،
یک دنیا دلتنگی و اشک و آه‌هایِ خفه در گلو
و مشتی عقل که میان دنیایِ دلتنگی‌مان گم شده است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
من امّا دیگر مزه‌یِ خستگی را زیر دندانم احساس می‌کردم،
خسته از نبودن‌هایی که
کافی بود یک حرف از اوّل‌شان حذف کنم
تا او باشد!
اصلاح می‌کنم...
کافی بود یک حرف از اوّل‌شان حذف کنم،
تا نبودنش را انکار کنم... .
این‌جا زنی عاشقانه جان می‌دهد، زنی مبتلا به بیماریِ انکار.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
دلتنگم، برایِ طعم بهاری که
با تو به مانند عسل شیرین
و به مانند بغل گرفتنِ روز و شب،
هنگام طلوع و غروب دل‌نشین بود... .
این‌جا زنی مبتلا به تو،
دلتنگانه جان می‌دهد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
می‌دانی تنها من نیستم
این حوالی مردمان همه بی‌روح شده‌اند
فاجعه‌یِ مِنا نامی اشتباه بود!
اتفاقِ رخ داده فاجعه‌یِ زندگانی ما بود،
مایی که هنوز چشم به راه بودیم؛
هنوز خیره به در خانه‌مان نشسته‌ایم تا عزیزمان بی‌آید... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
پروازت این بود؟
مگر نه این‌که گفتی می‌روم برایِ پرواز!
مگر نه این‌که گفتی می‌روم تا آرزو به دل نمانم!
مگر نه این‌که گفتی برمی‌گردم... .
چه گفته‌هایی که در گوشم نجوا کردی،
همان گفته‌ها اشک شدند
و من هر شب می‌بارم به یادِ نوایِ حرف‌هایت.
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
کاش پیدا می‌کردم آنی که پر پروازت را چیده بود،
آنی که آسمان و آزادگی‌اش را از تو دریغ کرد،
همان‌که نفس‌هایت را از تو دریغ کرد.
از تو جسمی بی‌جان ماند
و از من جسمی که جان داشت؛
امّا خسته بود از جان‌‌دار بودن...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
رفتیم و رفتیم،
گفتیم و گفتیم...
امّا سر آخر تو دویدی!
دویدی و دویدم، تله است دیگر!
تو بروی و من بمانم با نفسی گرفته،
با پاهایی خسته،
با قلبی کز کرده در قفسه‌یِ سینه‌ام... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
22/6/19
ارسالی‌ها
1,902
پسندها
32,484
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
ما همین بودیم!
دو انسان که فقط می‌گفتند
و عمل کردن امّا جایی در حرف‌هایمان نداشت.
من گفتم، گفتم بعد تو می‌میرم
و حال، من زنی هستم که با تمام وجود مرده؛
امّا نفس می‌کشد و بی ‌تو خیابان‌های بی‌پایان را متر می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا