روی سایت مجموعه دلنوشته‌‌های قاتلِ احساساتم | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Parinaz_ask

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
458
پسندها
12,416
امتیازها
32,573
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
انسان،
با یک حرکت،
با یک سخن،
با کاری که از نظرِ خودش هیچ اشتباهی نیست؛
مرگ دیگری را رقم می‌زند!
می‌دانی؟!
با اینکه تکه‌تکه‌ی قلبم درد می‌گیرد که تو قاتلِ احساسمی؛
اما مرگِ احساساتم که چیزی نیست!
من هرکاری را برایت می‌کردم...
جانم را می‌خواستی؟!

دو دستی تقدیمت می‌کردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Parinaz_ask

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,204
پسندها
31,440
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • #12
***
می‌شود دم نزد و مرد؟!
من یک جان سرد دارم،
قلب دارم،
خون دارم!
اما احساس ندارم... .
چشمهٔ اشکم نمی‌جوشد،
قلبم تندتند نمی‌تپد... .
اصلاً عاشقی یعنی چه؟!
ببین جانِ‌دلم،
تو قاتل همهٔ این‌ها هستی،
تو همانی که معنای بزرگ و مقدس عشق را از یادم برده‌ای!
زندگی تاوان می‌گیرد،

دقیق زمانی که کمرت خم شود...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,204
پسندها
31,440
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • #13
***
دست دل تنگت را بگیر و برو!
این‌جا جای زندگانی نیست... .
اگر بمانی و دم نزنی‌،
از هر طرف به تو لطمه وارد می‌شود،
لطمه‌های دلباختگی...!
تو که نمی‌خواهی این‌بار قلبت له شود و از آن خون بچکد؟!

پس بی‌درنگ برو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,204
پسندها
31,440
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • #14
***
نفسم در سینه حبس شد وقتی احساساتم را کشتی... .
تو زیباترین قاتل هستی.
می‌خواهم برای همیشه کنارت باشم و تو مرا بشکنی!
عشق است دیگر،
دیوانگی محض!
نمی‌خواهم قاتل احساسات یک‌نفر دیگر شوی،

تو بد و خوبت باید برای من باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Parinaz_ask

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
458
پسندها
12,416
امتیازها
32,573
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
می‌بینی؟!
من تو را هرجور که باشی دوست دارم،
حتی قاتل!
اکنون خوشحالم که احساساتم به دست تو کشته شده‌ است... .
از آشنایان زخم بخوری بهتر زخم خوردن از غریبه‌ است!

یک غریبه‌‌ی آشنا نما!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Parinaz_ask

Parinaz_ask

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
458
پسندها
12,416
امتیازها
32,573
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
عشق حقیقی؛
فراموش نمی‌شود،
چیزی جایگزینش نمی‌شود،

اما کمرنگ که می‌شود؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Parinaz_ask

Parinaz_ask

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
458
پسندها
12,416
امتیازها
32,573
مدال‌ها
16
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
بیا و دستم را بگیر...
مرا ببر از این شب‌های بی‌تو!
مرا ببر از تنهایی‌هایم...
تو فقط بیا!

من سوگند می‌خورم که تمام کارهایت را فراموش کنم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Parinaz_ask

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,204
پسندها
31,440
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • #18
***
نامت که می‌آید دویست و شش استخوان بدنم می‌لرزند!
از ترس،
از دلتنگی...
اما اجازهٔ ورودت را به این ویرانه‌ای که ساخته‌ای نمی‌دهم!
روزی که قلبم را شکستی و هر تکه‌اش در این شهر بهاری گم شد،
به فکر این بودی که شاید یک روز برگردی و دیگر جایی در قلب ویرانم نداشته باشی؟!
خود کرده را تدبیری نیست...
شکستی‌اش،
و آواره شدی!
دنیا چرخ فلکی‌ست،

که می‌چرخد و تو را به سزای کارت می‌رساند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,204
پسندها
31,440
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • #19
***
در پس تو،
من ماندم و کالبدی بی‌جان‌تر از یک عاشق تنها!
شب‌های مات،
تیغ می‌شوند و خش می‌کشند بر روی جانم...
جانانم کجایی؟!
آن روزی که قول ابدیت می‌دادی،
در چه رویای محالی سیر می‌کردی که حال ندارمت؟!
ظاهر و باطن یکی نیست،
تو همان مظلوم نمای شیطان هستی که دل را لرزاندی!
حال نیستی و مهر خاموشی به لب‌های سردم زده‌ام،
دیگر هیچ نجوای عاشقانه‌ای سر نمی‌دهم!

«مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد... .»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,607
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
19
سطح
33
 
  • #20
***
می‌گفتی:
«بزن که زخم عشق دواست... .»
اما دوا نبود!
درد بود،
مرگ بود،
زجر بود... .
من نزدم چون نتوانستم!
اما تبریک می‌گویم؛
تو موفق شدی!
زدی! زخم عشق را زدی،

ولی خب دوا نبود‌... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا