متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی صدای آخرین دیدار | Caba.M کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .~Her S
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 35
  • بازدیدها 1,778
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #11
***
قرار دوم:
همه‌ی عاشق‌ها می‌دانند شب اول دیدار یار، با بستر خوابیدن سر ناسازگاری دارد.
می‌دانند اشک و آه و درد و ناله، رفیقان شفیق دلدادگی هستند و چه بسا شیرینی دل باختن، به اشک و غصه‌ی شبانه آن است.
از همه این‌ها که بگذریم، عاشقی با همه‌ی اوصاف خوب و بدش، درمان درد خیلی‌هاست... .
آنان که پر از تکرار اند و روزگار را جز در طلب لقمه‌ای برای حیات بیش نمی‌دانند؛
یا آنان که به غم تنهایی دچار اند و هر شب از درد بی‌کسی سر به دیوار می‌گذارند... .​
 
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #12
***
خود من، مگر قبل از تو چند نفر از درد روزهای بی‌قراری‌ا‌م باخبر بود؟
چند نفر جای زخم‌های سرباز کرده‌ام را، غیر از تو می‌دانست؟
نگار من، تو برای جان بی‌مرهمم شیرین‌ترین داروی مسکن بودی.
آن‌قدر شیرین که با جان و دلم برای دیدار دوباره‌ات انتظار می‌کشیدم.
تمام شب را تکیه به دیوار سرد اتاق می‌کردم؛
درد بی‌خوابی را که با شقیقه‌هایم در افتاده بود به جان می‌خریدم تا اولین کسی باشم که طلوع فردای جدید را برای وصال آغوشت می‌بینم.
تا فقط من باشم که میم مالکیت را کنار اسمت جا می‌کند... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #13
***
من همان تنهای دلباخته‌ای بودم که داستان شکستنم را همه شهر از بر بود.
همان بی‌پناهی که تکیه‌ی‌ شانه‌های پر دردش جز دیوار و دود نبود.
تو امان قلب ترسیده‌ام شدی. تو مرا از بی‌نهایت پوچی به صفر عاشقی رساندی.
همان دو جفت صفر مشابه معروف، که لحظه‌ی رسیدن‌شان را با عشق یادآورم می‌شدی.
همان شب‌های کوتاهی که با نجواهای یواشکی‌ات، خواب را تا ساعت‌ها از سرم دور می‌کردی.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #14
***
تو هیچ می‌دانی من هر ثانیه از روزم را، به هوای نفس کشیدنت دقیقه می‌کردم؟!
می‌دانی نوشتن نامت، کنار اسم خودم چه کیفی می‌داد؟!
تو اصلاً می‌فهمی با منِ زمین خورده چه کردی، که برای بدست آوردنت تا هفت آسمان شاه پریان پر کشیدم؟!
حالا می‌فهمم چرا می‌گویند «دوستت دارم» ساده، شیرین‌تر از هر چند جفت کلمه‌ای است، که آدم‌ها برای هدیه به جانان‌شان کنار هم می‌چینند.
حالا می‌‌فهمم چرا بعضی شب‌ها از ترس پایان یافتن لحظه‌های باهم بودن‌مان، هزاران دوستت دارم ساده را روی کاغذ برایت نامه می‌کردم.
چه غریبانه می‌خواستمت؛ غریبانه می‌جنگیدم و غریبانه ترس از دست دادنت را داشتم... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #15
***
تو برای من نه مرهم، بلکه خود جان بودی.
همان جانی که دم از پیشکشی از برایم می‌زدی و نوبت دادنش که رسید، من برایت سر آوردم و تو قولش را هدیه به رقیبم دادی.
جنازه‌ی زخم باز کرده‌ام را، میان بستر خونینم رها کردی و رفتی سراغ یار بی‌وفایت.
بماند که رگ‌های از هم شکافته‌ام و قلب درمانده‌ام، چه دردی را متحمل شدند... .
بماند که داستان تو و داشتنت را، هنوز هم با شوق برای تازه واردهای اطرافم تعریف می‌کنم.
بماند که نیستی برایم، ولی هنوز هم هر جا سخن‌ تو در میان باشد، نام زیبایت را به میم مالکیت معروف مزین می‌کنم... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #16
***
بین خودمان باشد؛ من هنوز هم گاهی پشت در منتظر آمدنت می‌نشینم.
هنوز هم به یاد دلتنگی‌های، گاه و بی‌گاه شبانه‌مان اشک می‌ریزم.
جان من، باور کن هنوز هم همان قدر برای گره روی دست‌هایمان ذوق می‌کنم.
من حتی، هنوز هم به یاد نوازش گیسوهای طلایی و بلند‌ تو، تا صبح پلک روی هم نمی‌گذارم.
به یاد بود و نبودهایمان در دوران عاشقی؛
به یاد ناز خریدن‌هایی که برای قهرهای بی‌حساب و کتاب دوست‌داشتنی‌ات بود... .
به یاد چشمانت، خال زیر لبت، نگاه دریایی‌ات... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #17
***
راستی آن روزها را به یاد داری؟!
همان‌ها که باهم در تنگ‌ترین نقطه کوچه پس کوچه شهر در آغوش هم گم می‌شدیم؟!
ببینم تو اصلاً رد نوازش‌هایم را روی گونه‌های ماه‌ت به یاد داری؟!
به یاد داری بار اول برای آموختن بافتن موهایت چه بلایی سر شانه بیچاره آوردم؟!
خاطرت هست اولین دعوایمان را؟ که هوای بستتنی بعد برف بازی به سرت زده بود و منِ خاطرخواهت نگران بودم تب کنی؟!
اولین آشتی‌مان را چطور؟ که شب تا صبح کنار بالینت می‌نشستم تا نیم‌نگاهی به دل تنگم بیندازی؟!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #18
***
تو ندیدی اما؛ سحرهای بسیاری به میل خوابیدن بی‌اعتنایی می‌کردم تا نگاه خاموش‌ات را هنگام خواب تماشا کنم.
تا با تک‌تک نفس‌هایت هوا تازه کنم. به حال و هوای عاشقی‌مان قسم؛ از آن روز که رفتی، هر شب با جای خالی‌ا‌ت کنار بالینم درد و دل می‌کنم. آنقدر ساکت و داغ‌دار، که دیوارهای خانه از دل‌رحمی ترک برداشته‌اند.
دیگر از آن روز به بعد بلبل‌ها هم، با پنجره اتاقم قهرند... .
حتی دیگر آسمان هم برای عزای دل غم دیده‌ام، شب را ستاره باران نمی‌کند.
گل‌های گلدان دیگر برایم شعر نمی‌خوانند و درختان برایم ساز نمی‌زنند.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #19
***
می‌گویند از هر چه بگذریم، سخن دوست خوش‌تر است؛
حال ای فروغ من، به خاطراتت اجازه مرخصی بده تا قلم به یاد آورد صدای آخرین دیدار را... .
قرار آخر: در تنگنای کابوسم با احساس خفگی از جا برمی‌خیزم.
این وهمی است که لا به لای شاخ و برگ درختان همهمه به پا کرده؟!
چه دردی ست که این‌گونه تا مغز استخوان خانه را گرفتار کرده است؟
این شور با حال و هوای دیدار نخستمان فرق دارد؛
فرق دارد با حال خوبی که در آسمان بر پا بود.
با آن همه شیرینی قهوه تلخ صبحانه، با لبخند غمگین غنچه‌های توی گلدان؛
این حتی با خود آن روزهای من هم فرق دارد... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S

.~Her S

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
276
پسندها
11,800
امتیازها
27,613
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #20
***
بی‌هوا، خسته و درمانده، در پی‌ تو از جا برمی‌خیزم.
سوگند به صدای شکستن قلبم، دیدن جای خالی‌ات، از سال‌ها انتظار برای برگشتنت بیشتر آتش به جانم انداخت... .
جای خالیِ چمدان بسته شده‌ی داخل کمد، جای لباس‌ها و عطر تنت.
باور کن همه این‌ها حتی بیشتر از خورد شدن، مشت خالی‌ا‌م روی دیوار اتاق درد به دلم انداخت.
از رد نوازش‌هایت، تا جای زخم‌های تیغ خورده‌ روی تنم هم بیشتر... .
آخ اگر بدانی چه حالی داشت صورتم بدون بوسه‌های یواشکی‌ات... .
اگر بدانی چه عذابی داشت بالشت را به جای آغوشت بغل کردن... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .~Her S
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا