• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

روی سایت دلنوشته‌ی به دنبال او |پناه سازگار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع پناه سازگار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 2,319
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
«امید»
از نگاه مردمان خسته می‌توان فهمید، غم چیست؟!
امّا ته تمام نگاه‌ها امیدی دیده می‌شود به عشق! امیدهایی که به ناکس بسته شده کدرند؛
امّا آن‌ها که تو را می‌جویند سفید و روشن‌اند،
زیبا و درخشان، طوری چشمان‌مان را می‌نوازند
که دل‌مان آب می‌شود!
من هنوز امیدم به توست، بمان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
«قاصدک»
دلم برایت تنگ می شود.
امشب تو را به باد سپردم،
برو هر که سهم تو باشد خوشبخت است،
قاصدک من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
«جاده»
دلم تنها یک جاده می‌خواهد!
با همان موزیک ملایم قدیمی،
شب هنگامی که چشم بدوزم به ماه
و بروم سمت ستاره‌ی پرنور کنارش
و تا می‌توانم دادم را سر جاده خالی‌کنم!
ستاره درست وسط کویر نشسته باشد
و منتظر رسیدنِ من،
می‌خواهم خوراکی‌هایم را با او قسمت کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
«یک مشت»
یک مشت تن‌های تنها!
یک مشت درد ساده‌ی نامفهوم،
یک مشت بغض خنده‌دار...
یک مشت همراهی بی‌یاور!
یک مشت کس بی‌کس،
یک مشت‌ها شده‌اند خروار
و مشت مشت ضربه است
که می‌خوریم و می‌زنیم؛
امّا دریغ از یک مشت محبت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
«حصار»
حصاری دورمان ساختیم
و فاصله انداختیم.
ما خود را تبعید کردیم،
از کنار هم بودن و
کنار هم خندیدن
و نهایت، از تنهایی ترسیدیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
«مقابله با ترس»
رفته بودم با ترسم مقابله کنم،
قلبم داشت از جاش کنده می‌شد...
رنگم پریده بود
و دل درد گرفته بودم!
کم مونده بود بالا بیارم.
از دو طرف، محکم طناب رو گرفتم
و چشم‌هام رو بستم.
همین که حرکت کرد
و باد به صورتم خورد!
نفس عمیقی کشیدم
و پرتاب شدم تو بغل آبی آسمون،
بوسه ابرک سفید روی گونه‌هام
و رقص بادی که باعث باز شدن
گره روسریم می‌شد،
مفهوم شجاعت رو داشت بهم یاد می‌داد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
«نامفهوم»
سر تا پایم، مفهوم واضحی است
که فهمیده نمی‌شود!
خدایا می‌شود بگویی مرا با چه خطی نوشته‌ای،
که انگار خودت هم نمی‌توانی بخوانی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
«سرباز عاشق»
سرباز رو به جلو حرکت می‌کرد،
همه‌چیز و همه‌کس خاکستر شده بود.
دودهای تیره از جسد سرباز هم‌رزم
با خون در آمیخته شده بود.
سرباز نامه‌اش را در گوشه جیب کتش لمس کرد
و نامه را متبرک رنگ قرمز عشق کرد.
چشمان اشک‌بار جسد را نگاه می‌کرد
و آینده خود را می‌دید.
انگشتان‌ش را دور اسلحه‌اش حلقه کرد
و روح خود را داخل آن دمید!
تمام گلوله‌ها و اسلحه‌ها و تانک‌ها،
به احترام روح سرباز از جان گذشته
از حرکت ایستادند و سر خم کردند!
و جنگ تمام شد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
«شخم افکار»
زندانی بودن در بین افکارِ محدود
ساخته شده توسطِ دیگری، امری
موحش و ترس‌آور است!
تنبلی در تفکر همان چیزی‌ست که
زندگی را برای‌مان تنگ و طاقت‌فرسا
خواهد کرد.
بهتر است کمی به خود مجال
تفکر بدهیم...
این‌گونه هیچ کاری لغو و بیهوده پیش نمی‌رود.
ریشه‌های افکارم را شخم می‌زنم،
باید خاک‌شان عوض شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/9/20
ارسالی‌ها
445
پسندها
5,113
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
«قالب»
ما در قالبی متعلق به دیگری زیسته‌ایم!
انگار هیچ از زندگی‌مان سرجایش نبوده و نیست...
در مشقتی بی‌پایان،
در همهمه‌ی خیال
و با حائلی میان خوشی و ما!
ما سخت گرفتیم یا دنیا؟!
نمی‌دانم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا