متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌‌های به همین اشک قانعم | نیلوفر نانکلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *Niloofar*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 2,373
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

*Niloofar*

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,960
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
به همین اشک قانعم_2.jpg*به نام خالق عشق*
نام مجموعه: به همین اشک قانعم

نام نویسنده: نیلوفر نانکلی
نام ویراستار: ریحانه نمازی‌فرد
تگ: محبوب
مقدمه:
اشک‌هایم تمام دلتنگی‌هایم را شسته‌اند؛
اما...
آب که نرفته‌اند هیچ،

بیشتر به دور گلوی احساساتم می‌پیچند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Niloofar*

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

614507_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI

*Niloofar*

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,960
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
با این‌که گورم را از کنار تمامی خاطراتت، گم کرده‌ام؛
پر شتاب‌تر از گذشته، به دنبال قلب پر دردم می‌دوند...!
و چه غم‌انگیز است؛ وصال هر شب من با خاطراتت.
به من که می‌رسند با تمامی عقده‌هایی که از تو دارند، مرا در آغوش می‌کشند‌.
و من چه بی‌رحمانه شب را با خاطرات نامهربانت، صبح می‌کنم... .
بعد از تو من به اشک‌هایم قانعم!
چیز زیادی از تو نمی‌خواهم؛
فقط،
«روزهای با هم بودنمان را به فراموشی نسپار...!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Niloofar*

*Niloofar*

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,960
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
اتفاق‌ها در سرم نبض می‌زنند؛
آمدنت،
دل‌بستنم؛
رفتنت،
و شکستنم...!
به همین سادگی، تا طلوع خورشید، از رفتنت واژه می‌چینم... .
راستش را بخواهی:
«بعد از تو به همین واژه‌چینی قانعم!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Niloofar*

*Niloofar*

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,960
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
اشک‌هایم که می‌چکَند،
سد دلتنگی هایم می‌شکنند.
رابطه‌ی میانشان را نمی‌فهمم؛
اما اشک که می‌جوشد،
دلتنگی هم می‌بارد.
و چه هماهنگی غم باری‌ست؛
این جوشش تمام نشدنی...
و این بارش تکرار شدنی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Niloofar*

*Niloofar*

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,960
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
لیلی بی عشق!
هنوز هم همان مجنون شیدایم!
هیچ چیز تغییر نکرده؛
فقط دلتنگ‌تر از گذشته، از پا می‌افتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Niloofar*

*Niloofar*

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,960
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
آسمان می‌بارد؛
و می‌بارد؛
و می‌بارد... .
دلم باز هم غم دارد؛
و غم دارد؛
و غم دارد... .
دیگر از این روزهای تکراری متعجب نیستم؛
روزی که عطر حضورت، در آن نباشد،
باز هم مانند سابق، تکراری‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Niloofar*

*Niloofar*

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,960
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
بمیرم برایت مادرم؛
چقدر اندوهگین، برگ‌برگ خاطراتم را جمع کردی!
نمی‌دانستی دخترت تا صبح، لا‌به‌لای آن کاغذ‌ها به یغما رفته است... .
بمیرم برای قلب مهربانت که تا می‌خندم، می‌گویی:
«دخترم! حالت خوبه؟!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Niloofar*

*Niloofar*

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,960
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
وقتش رسیده تا بگویم:
«بیا!
چشم‌هایم برای نگاه نامهربانت،
دلتنگ‌ است.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Niloofar*

*Niloofar*

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
5,960
امتیازها
21,773
مدال‌ها
11
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
شاید روزی نبض ذهنت روی خاطراتمان تپید؛
شاید آن روز‌ها را به خاطر آوردی... ‌.
درست، همان لحظه که دخترک کوچکت، از سر و دوشت بالا می‌رود؛
چشمانت را می‌بندی و عطر آن قهوه‌ی تلخ جدایی، در مشامت می‌پیچد...!
می‌دانی چند فصل است که در خاطره‌هایمان تنهایی زندگی می‌کنم؟
آخر آدم عاقل جایی را که خودش در آن زندگی کرده که خراب نمی‌کند.
تو در قلبم زندگی کردی؛
اما چندی‌ست تبدیل شده است به مخروبه‌ای شکسته و پر از غم... ‌.
از در و دیوارش خاطره می‌چکد.
طاقت مرور خاطرات را ندارم؛
بیا...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Niloofar*
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا