روی سایت مجموعه دلنوشته‌‌های سودا زده | NARGES AMIRI کاربر انجمن یک رمان

[NARGES AMIRI]

***
وقتی دنیای من در برقِ چشمانِ توست؛
رعد و برق، جولان‌هایش برایم بی‌معناست.
چرا که تمامِ حواسِ من، در پِیِ نیروی بی‌پایانِ دو چشمِ توست... .​

 

[NARGES AMIRI]

***
گلِ سرخِ دستانِ گرمِ تو، همان شیشه عمر من است؛ که با هر زاریِ تو یک گلبرگش عمر می‌بازد و به دیار ابدیت می‌پیوندد و سرانجام من نیز نزدیک‌تر می‌شود!
پس بخند تا در کنارت کمی آرام بگیرم... .​

 

[NARGES AMIRI]

***
دیوانه شدم من به نگاهی، بس که تو ماهی!
دستم به قلم نمی‌رود تا برایت بنویسم؛ اما بدان که من هرچه نویسم، هرچه گویم، باز هم کم است... .
تو لیلای این شب‌های منی،
تو ماهِ درخشانِ منی؛
تو تمامِ منی!​

 

[NARGES AMIRI]

***
باز هوایت را کردم؛
باز دل تنگی‌ات را کردم؛
باز دل پر کشید و پرواز کرد و به سمتِ کلیسای عشق، فرود آمد... .
هر جایی از آن را، با نام تو سیمگون کرده‌اند‌.
با نقش و نگارِ رخِ بی‌نقصِ تو رنگارنگش کردند.
این همان کلیسایی ا‌ست که خودت، با دستانِ خودت، با مهرِ خودت، دیوار چینی‌اش کردی... .
حال، من هستم و رؤیایی از بوی تو.​

 

[NARGES AMIRI]

***
راست می‌گویند!
بانگ عاشقی منشأ از چشمانِ معشوق دارد.
تمام پس لرزه‌های دل، از همین چشمان سرچشمه می‌گیرد... .
تیله‌های شب رنگِ زیبای دل‌ربا،
همان سارقانِ دلِ من.​

 

[NARGES AMIRI]

***
می‌دانم؛
می‌دانم اگر صدها نفر جولان عاشقی دهند، باز هم تو به دنبال معشوقِ خود می‌روی.
یکتا پرستی‌ات نشانهٔ پاکی تو است،
نشانهٔ عاشقیِ تو است؛
و پرَستِشِ تو برای من، نشانهٔ مجنونی‌هایم است.
می‌خواهم این پَرَستِش ها به ابدیت پیوند شوند تا بماند و آیندگان دفترِ عشقمان را بخوانند و از ذوقِ زیبایی‌اش غبطه خورند.​

 

[NARGES AMIRI]

***
اگر پیوندها با مادیات محکم شوند، آن رابطه ریزان است؛
اما مسرورم!
مسرورم چون بین من و تو نیروهای ماورائی پیوند‌زَنِ ما هستند.​

 

[NARGES AMIRI]

***
آیا بال‌هایم را می‌بینی؟
وقتی که می‌گویی دوستت دارم، بال و پر‌های هم‌چون ققنوس بر من پدیدار می‌شوند... .
آن لحظه من در آسمانِ افکارم در حال فراز و فرود هستم؛
گاهی صعود می‌کنم و گاهی برای دیدنت فرود می‌آیم.
​

 

[NARGES AMIRI]

***
هم‌سفر من می‌شوی؟
شنیده‌ام هم‌سفرها دل‌ربا هستند... .
آیا تو هم دل می‌بری؟
رهگذران را نباشد قراری، وقتی که تو پا به میدان می‌گذاری... .
زمین‌های دلم همه از بیخ محصول دادند؛
محصول‌شان عشقی‌ست حاصل ز تو.​

 

[NARGES AMIRI]

***
به قسمت اعتقادی ندارم؛
اما می‌دانم خواستن توانستن است... .
من تو را می‌خواهم.
پس حال که خواستار توام، می‌توانم تو را در حقه‌ی عشقِ خود گرفتار کنم و تا ابد داشته باشم‌ات و شب‌ها تا صبح به چشمانت خیره شوم و خدا را شکر کنم.​