روی سایت مجموعه دلنوشته‌های تلاطم داء | راحله خالقی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Rahel.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 39
  • بازدیدها 2,011
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
در رقص شوریده‌سر افکارم...

تو نوازنده‌ی خوش‌نواز چنگ بودی!
تو بر چنگ می‌‌نواختی
و من می‌رقصیدم،
می‌چرخیدم...
مدتی‌ست که نیستی!
و گوش‌هایم؛
مانند وابستگان به افیون...
درد می‌کنند!

از نشنیدن نوای خوش چنگ.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
نان‌مان را در غم فرو کرده
و می‌خوریم!
خوراک‌مان شده غم،
پوشش‌مان حزن...
شادی‌مان،
غم!
خنده‌مان،
گریه!
چه کرده‌ایم با بهشت‌مان
که این‌گونه جهنم شده؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
خنده‌ها را باید ترجمه کرد.

آخر معنای‌شان از زمین تا آسمان
با یک‌دیگر متفاوت است!
یکی قهقه‌ای‌ست از جنس شادی
و دیگری خنده‌ای‌ست
بر دردهای بی‌امان!
یکی شکرخندی‌ست که ویران می‌سازد
دلِ معشوق را
و گاهی خنده‌ای نوشین‌وار،
جراحتی‌ست بر دل عاشقِ شوریده‌سر!

و چه داء سهمگینی‌ست
خنده‌ی زهرآگین معشوقِ عاشق کُش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
رَه‌های نرفته را چه کنم؟

مسیرهای طویلی که مرا فرامی‌خواند... .
آه نه اُمیدی‌ هست نه حالی!
نه دلی برای رفتن
و نه ذهنی برای اندیشیدن...!
چگونه در عنفوان جوانی،
پیر و فرسوده گشته‌ام؟!
درون آیینه صورتی جوان را می‌بینم
که گیس‌های سپیدش را شانه می‌زند
.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
ابرهای سیه ناامیدی
اطرافم را احاطه ساخته‌اند!
خسته‌ام،
فرسوده...
بدون ذره‌ای نفس!
خنده،
زندگی...
چه می‌کنم میان آدمیان زنده؛
آن‌گاه که هزاران سال پیش مُرده‌ام؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
عشق را برای‌مان اشتباه معنا کرده‌اند.

کجای عشق شوریدگی‌ست
آن‌گاه
که من هر چه به چشم دیدم؛
درد است؟
کجای عشق شیرین است؟
من که هر چه چشیدم
طعم دهانم گس‌تر از گس شد!
آه...

شاید جنس عشق ما خوب نبود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
هیچ دردی به اندازه‌ی نبودن شخصی
که دوستش داری؛
کشنده نیست!

گویی که در آتش جهنم می‌سوزی
و ذره ذره خاکستر می‌شوی و باز از ابتدا!

نبودن برخی از آدم‌ها همانند،
درد بی‌درمانی‌ست
که تمام وجودت را می‌خورد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
دل تنگی
حال ویران من است!
دلم تنگ و نفسم سخت است.
چشم‌هایم آبستن شده‌اند
از اشک‌های شوربخت!
و غبار می‌زدایم،
غبار نشسته روی یک وجب
سنگ گرانیتی سرد؛
ولی مملو از آرامش!
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
گاهی نیاز به رقص کلام نیست.
چشم‌ها،
با یک‌دیگر سخن می‌گویند
و چقدر چشمان‌مان صداقت دارند!
حرف چشمان را باور کن جانِ دل،
آن‌ها هیچ‌گاه دروغ نمی‌گویند.
اصلاً بیا از خیر این تکه گوشت سرخ بگذریم.

بگذار چشمانت،
سخن رفتن بزنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
فانوس‌های دریایی را
طوفانی دهشتناک شکانده است
و دریای نیلگون
غرق در تیرگیِ بی انتهاست؛
همانند قلبی که در سینه دارم!
او را نیز شخص مجهولی شکانده...
بد هم شکانده!

و حال دیگر نوری در تنم یافت نمی‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا