مجموعه دلنوشته‌ آزرده ضمیر | راحله خالقی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
بغض، بقچه‌ی غم‌ها، اشک و خاطرات
همدم قیرگونی شب‌هایم هستند،
و من در مجاورت آن‌ها شب را به وصال سحر می‌رسانم،
و چه همنشین‌هایی!
با هم مقال از روزهای دور می‌گوییم.
بغض از خاطراتش می‌گوید...
از چنبره زدن در کویرهایی به نام گلو!
اشک از شستن محنت می‌گوید و من،
جز تو سخن از که به میان‌ آورم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
شب رسیده و بر بستر دریا، لحافی تیره کشیده شده است.
ماهیان زیر این لحاف سنگین، بی‌قراری می‌کنند،
و این هیاهو و اعتراض‌شان به چشم ما،
موجی‌ست خروشان!
می‌بینی؟
چشم‌ها از بیان حقیقت عاجزند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
دلِ تنگ،
دیدهٔ تَر،
فکرِ تار،
و باری ثقیل بر دوش...
ردپایِ به‌جا مانده از توست،
و چه یادگاری‌هایِ زهرآلودی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
هیس!
بغض نکن ای‌ دل!
برایِ جگر سوخته‌ات، مرثیه نخوان!
نه گوشی هست برای شنیدن،
نه زبانی برای آرام‌ ساختن.
تنها خودت هستی و خودت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
آن‌گاه که در کنج عزلت، سر در گریبان فرو بردم،
و کالبدم سخت لرزید از سرمای دهشتناک تنهایی...
یک چیز را به خوبی دریافتم.
دریافتم دوستان و عزیزان تنها به هنگام عشرت بغل در بغلم نشسته‌اند،
و حال که در سرمای زمهریر دردها و گرداب مشکلات در حال فروپاشیدنم،
هیچ کس نیست...
دقیق‌تر بگویم، آن‌که باید باشد؛ نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
عاشق شدم، به آرامی یک موجِ کوتاه، و به سهمگینی یک سونامی!
دل بستم و با دستان خویش، راه نابودی‌ام را هموار ساختم!
می‌دانی، یک عمر عشق را اشتباه معنا کردیم!
عشق مترادف احساس نیست، همراه دوست داشتن نیست، عشق خودِ درد است و مترادف غم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
چشم‌هایم عفونت گرفته‌اند!
عفونتی از جنس درد...
هر از گاهی اشک‌های شور، بی‌اراده از چشمانم پایین می‌افتند.
گریه‌ نیست که...
تنها اشک ناشی از عفونت است.
داروهای موجود در بازار، جوابم را نمی‌دهند.
شما نمی‌دانید داروی درمان عفونت درد چیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
هستی بر پایه‌ی تضادها می‌چرخد.
من در آغوشِ سرد غم، می‌خندم؛ بلند، کش‌دار!
و در آغوشِ گرم خوشی، ساعت‌ها می‌گریم.
روزها به هنگام طلوع خورشید، پلک فرو می‌بندم و شب‌ها به هنگام خاموشیِ شهر، بیدارم و یک به یک صفحات خاطرات‌مان را ورق می‌زنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
دل‌تنگم و ابرهای بغض، بی‌وقفه بر بالینم می‌بارند،
و چه نیکو بارشی!
اگر این اشک‌ها که من در فراق و دل‌تنگی می‌ریزم، باران می‌شدند، حالا هیچ‌جا خبری از خشکسالی نبود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,326
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
من تنها رهگذرِ کوچه‌ی جنون بودم،
و تو آن چاهِ ژرف در دل برزن!
عنان از کفم برید و فرو فتادم درین چاهِ بی‌انتها!
من ندانستم چه شد که یک‌باره از رهگذری کوی دیوانگی، راه به سکونت در کوچه‌ی بیچارگی بردم!
حال منم با لباسی ژنده و مندرس، که تکیه زده بر دیوارِ فروریخته‌ی این کوچه‌ی ویران، با دلی که نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا