متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ آزرده ضمیر | راحله خالقی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
نمی‌دانستم هستی چنین بی‌رحم است.
گل خنده را از لب‌هایم ربود، و رقص شادی را از دیدگانم!
من از جهان فارغ بودم و او، شش‌دانگ حواسش جمع من.
در زمانی که خود فکر نمی‌کردم، دانه‌ی عشق را در دلم کاشت و من را بیچاره کرد، و به بیچارگی‌ام خندید...
من زجر کشیدم و او بی‌توجه، این دانه‌ی کوچک را پروراند.
عشق نبود که...
غم بود،
درد بود،
گریه بود،
سیاهی شب و
فرار من و خواب از یکدیگر بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
ضمیرم را به بازی گرفته‌اند، ساکنان این دیار ننگین.
به اشک‌هایم می‌خندد،
و بر خنده‌هایم تیغ می‌کشند!
نامردان، هم‌چون قارچ سبز شده‌اند و دیگر جای مردی نیست.
فاتحه‌ی عشق را هم بخوانید بی‌زحمت؛
که جای چشمان مملو از عشق را زر و سکه گرفته است،
و عجب آشفته بازاری‌ست.
بیچاره دلم که هنوز برای آن معشوقک می‌گرید و حرف به گوشش نمی‌رود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
عاشقم!
اهل دیار دل، هم‌قافله‌ی مجنون و رفیق فرهاد کوهکن.
می‌خواستم قصه‌ی عشق ما، شیرین‌تر از داستان شیرین و زیباتر از داستان لیلی باشد‌؛ اما تو...
تو قصه‌ای را به نگارش درآوردی تلخ‌تر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
نشد که عشق را عاشقانه تجربه کنم.
نشد که بر پیکر دلتنگی دست نوازش نکشم!
تو آن معشوقی بودی که به‌جای رسم مهرورزان، رسم زیبارویان بی‌وفا را پیشه ساختی،
و من را در حسرت یک دنیا شوریدگی و شیدایی، رها کردی...
حال منم!
منی که خفقان گرفته‌ام، بغض راهِ حیاتم را بسته و کلمات پشت حصار پولادینش، در دم جان می‌دهند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
چه بگویم از دائی که در چاهِ خیال من، پرنده‌ی اقبال بود و در واقعیت، تیغِ تیزی در چشم زندگانی‌ام و من ندانسته، این تیغ را درون چشم‌های زندگی‌ام فرو کردم!
من با دست خودم چشم‌هایم را کور ساختم و حال در کورراه زندگانی، مقابل سیاهیِ بی‌انتها، تنها مانده‌ام.
با عصایی سپید، و طفلک دلم!
زجه‌ها زد برای این تیغی، که خود به زندگانی‌ام افزودم و او نیز زخم دید!
چیست این عشق!؟ چیست این تیغ تیز زهرآلود!؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #36
1628618704155.png
 
امضا : G.ASADI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا