متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته وازخدایی که غافل بودم! | هدیه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع هدیه امیری
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 965
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,492
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خدایی که زندگی می بخشد؛
نام دلنوشته: و از خدايی که غافل بودم!
نام دلنویس: هديه قلی زاده اميری
مقدمه: در جهنايی پا نهادم و قدم برداشتم که ميلياردها انسان در آن قبل و بعد از من اقامت دارند، جهان، جهانی که وسعت و بزرگی زيادی دارد.جهانی که از وسعت خودش هيچگاه مغرور
نشد وبا استقبال گرمی همه ی ما را در اغوشش پذيرفت،آغوشی گرم تر از افتاب سوزان!
اما،چرا وسعتی از ما گرمی آن را احساس نکرديم!آيا گرمی جهان ،همان خوشبختی ما در
دنياست! نمی دانم .سرگردانم ،به راستی دنيا و جهانی عجيبی است . آری گاهی جهان اندازه
کوچک است و ما گاهی آنقدر در نزديک هم هستيم که وسعت و بزرگی خدا مهمتر از آن
جهان را به سادگی زير سوال می بريم.هزاران بار پشت سر هم نفرت ديديم،عشق ديديم،خيانت
ديديم، اعتمادوقعی ديديم و صد ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : هدیه امیری

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..


666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R.Reyhani

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,492
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #3
مدت زيادی بود که دلم از زمان و زمين گرفته بود. هربار با بغض‌های پی در پی‌ام قلبم درون سينه‌ام باعث سنگينی نفسم می‌شد. دليل چه بود؟ نمی‌دانم. دنبال راه نجاتی برای اين مخمصه بودم؛ روز و ‌شب، شب و روز به دنبال چيز ندانسته می‌گشتم اما هدفم چه بود؟ همان چيزی که دنبالش می‌گشتم با من بود و من با او اما هرچه‌‌ که بود، من از او دور بودم.
 
آخرین ویرایش
امضا : هدیه امیری

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,492
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #4
هر بار با بی‌توجه به زندگی افراد رنج کشيده يا نکشيده، رد می‌شدم و به آسانی می‌گذشتم، چرا که ارزشی برايم نداشتند.
زندگی‌ای که سراسر وجود آن در دو حرف خلاصه می‌شود؛ ترديد و شک.
اما برای رسيدن به يقين، راهِ چاره چيست؟
با زندگی‌ای که وجود آن از دو کلمه بی‌اعتمادی و دروغ صحبت می‌کند شروع کرديم؛ با ترديد، با وسوسه‌ی خواستن يا نخواستن و آن‌گاه که خواستن را با دستان‌‌مان برگزيديم، به آسانی، خودمان را از حقيقت فاصله داديم و هم‌چون آبی که از شير ‌بر پايين‌ سقوط می‌کند، ‌پايين آمديم و خود را به پايين رسانديم و مدتی بعد طلب بالی کرديم که با آن هم‌چون‌ پروانه‌ای خود را به بالا برسانيم اما برای‌مان رويايی دست نيافتنی و غريب و غريب‌تری شد.
با ترديد، بی‌يقين، هم‌چون‌ شعمی سوختيم و خاکستر شديم. هر چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : هدیه امیری

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,492
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #5
قدم بر می‌داشتيم بر جاده‌ای تاريک که از انتهايش، از آن‌که سر انجام اين راه سرد که بی‌هدف قدم بر می‌داشتيم، خبر نداشتيم!
رفتيم برای رسيدن! با ترديدی آشکار سلام کردیم؛ عاشق شديم؛ با ترديد و ترس غصه خورديم؛ با ترديد و اشک و ناله و درآخر چشم بستيم با ترديد!
آری! حال، يقين، تو کجايی؟! ای کاش می‌توانستم جوری داد بزنم وسخن بگويم که آری! من مطمئنم مطمئنم تو هستی و تو را با تک تک سلول‌های وجودم درک اين را می‌کنم که تو هستی و به خود بفهمانم تو نيز هستی.
 
آخرین ویرایش
امضا : هدیه امیری

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,492
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #6
با نگاهی سرد به صبح‌ها، که ظهر به ظهرها که شب و به شب‌ها که صبح می‌شدند، می‌نگريستم و بلند شدم روزهايم را بی تو شروع کردم و پشت سر گذاشته‌ام. می‌گفتند بچه‌های کوچک، روح پاک دارند و همچنين به خدا نيز نزديک‌تر هستند؛ حال به اين حرف پی بردم و توانستم آن را درک کنم. به راستی من در کوچيکی اندازه‌ای دلم پاک و صاف بود که تو را هميشه همراه خود می‌ديدم؛ تو را عشقم می‌خواندم و هر روز با عشق تو از خواب بر‌می‌خواستم و من بودم که هميشه از تو غافل می‌ماندم. اين تو بودی که در همه‌ی لحظات با من بودی و اين من بودم که هميشه تو را فراموش و از تو غافل می‌ماندم!
 
آخرین ویرایش
امضا : هدیه امیری

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,492
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #7
قدم بر می داشتيم بر جاده ايی تاريکی، که از انتهايش،از انکه سر انجام اين راه سرد که بی
هدف قدم بر می داشتيم ، خبر نداشتيم! رفتيم برای رسيدن !سلام کرديد با ترديدی
آشکار،عاشق شديم با ترديد و ترس ،غصه خورديم با ترديد و اشک ناله!و درآخر چشم بستيم
با ترديد!
و اری حال يقين تو کجايی؟! و ای کاش می توانستم جوری داد بزنم وسخن بگويک که آری
من مطمئنم مطمئنم تو هستی و تورا با تک تک سول های وجودم درک اين را که کنم که تو
هستی ! و به خود بفهمانم تو نيز هستی!
 
امضا : هدیه امیری

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,492
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #8
با نگاهی سرد به صبح ها که ظهر به ظهر ها که شب و به شب ها که صبح می شدند می
نگريستم و بلند شدم روزهايم را بی تو شروع کردم و پشت سر گذاشته ام !می گفتند بچه های
کوچک روح پاک و همچنين به خدا نيز نزديک تر هستند حال به اين حرف پی بردم و
توانستم آن را درک کنم به راستی من در کوچيکی اندازه ايی دلم پاک و صاف بود که تورا
هميشه همراه خود می ديدم توراعشقم می خواندم و هر روز با عشق تو از خواب بر می
خواستم و حال
کردمو هميشه از تو غافل می ماندم! اين تو بودی که در همه ی لحاظت با من بودی و اين من بودم که هميشه تو را فراموش می کنم
 
امضا : هدیه امیری

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,492
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #9
پر از مهربانی بودی، پر از عشق بودی و در آخر هميشه به ياد من بودی من غافل از تو!
فاصله‌ای ميان من و تو ساختند!
نمی‌دانم در چه زمانی اين فاصله شکل گرفت اما بين من و تو چنان فاصله افتاد که ديگر حتی با اسمت غريب و خودت برايم گم‌نام بودی!
مسبب اين همه فاصله چه کسی بود؟ گويی حرف‌های ديگران!
 
آخرین ویرایش
امضا : هدیه امیری

هدیه امیری

مدیر بازنشسته
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,067
پسندها
3,492
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #10
در زندگی آن‌قدر غرق در کارهای روزمره‌ام می‌شدم چراکه تو ديگر برايم ذره‌ای ارزش نداشتی!
با شکست‌های کوچک، نااميد از خودم بودم و لعنت بر جهان می‌کردم .
درک حرفايی را که بايد گفت يا که حس کرد را ‌هيچ‌ وقت نفهميدم هم‌چو وقتی گفتند خدا را بايد حس کرد!شک! شک و نيرنگ، شک و بی‌اعتمادی‌ و در آخر شک و دروغ!
به شک‌هایی انديشيدم که به سراغم آمده بودند. تصميم داشتم زندگی‌ام را بدون شک و ترديد کنم و در مسيری قدم بر دارم که يقين در آن پيدا و هم‌چون طلايی برايم بدرخشد چراکه روشنايی چراغ برای راه درست است اما راه‌حل چه بود؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : هدیه امیری
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا