روی سایت مجموعه دلنوشته‌های منع شده | ماه راد کاربر انجمن یک رمان

[Mahsa_rad]

دوستت ندارم...
بیا،
آرام... خندان،
مرا در آغوش بگیر... .
لب بزن:
من بیشتر!

 

[Mahsa_rad]

دروغ‌هایت زیبایند...
نوا دارند،
بو دارند،
حس دارند،
لمس می‌شوند.
بیا کنارم اُتراق کن!
خواهانت شده‌ام... .

 

[Mahsa_rad]

دور شو
دور باش
دور بمان؛
ولی فقط یک چیز می‌پرسم!
چرا مرا در آغوش گرفتی؟
و سپس... کاری کردی منع شوی!
چرا زیبای چشم خسته‌ی من... .

 

[Mahsa_rad]

در هیاهو...
در صدا
در سکوت پرصدا...
غرقم‌ کن!
مرا دعوتنامه‌ای بده،
قول می‌دهم...
تو را
از منع شدگی نجات دهم
فقط...
به تمآم دنیا بگو
به تمامشان
دور تو را خط بکشند!

 

[Mahsa_rad]

تشنه‌ام...
برای چشیدن ذره‌ای عشق
از وجودت.
لبخند بزن!
عشق منی دیوانه؛
بیا در آغوشم
بس است منع شدگی... .

 

[Mahsa_rad]

به خداحافظیِ زهرآگین او
به سلامِ عطرآگین تو قسم...
زنده‌ام اما...
زده شده‌ام.

 

[Mahsa_rad]

احساساتت،
نشان می‌دهند...
خودشان را
در شبِ
مهتابیِ من!
دلبر خوش‌بویِ من
نیمه‌ی دیگر من
منع شده‌ی من.

 

[Mahsa_rad]

دلم تنگ شده
خستگی دارد.
می‌دانی؟
این‌ها برای تو نیست
درد و دل‌های من است... .

 

[Mahsa_rad]

جار بزن
زمان فراموشیِ مرا... .
آب رفته این عشق!
بیا،
دوباره،
باهم،
کنار هم،
بسازیمش... .

 

[Mahsa_rad]

من می‌روم... ولی؛
بعد من
به تمام کسانی که می‌آیند،
دروغ نگو
من احساساتی نبودم.
ولی آن‌ها چرا!