متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته خ**یا*نت خاموش|تصویر رویا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع رویای محال
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 113
  • بازدیدها 5,887
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
957
پسندها
4,300
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #111
«تقویم»

تقویمم ورق خورد...
یک ماه هم به هزار و دویست و شصت روز دیگر اضافه شد و دوری‌ات شد هزار و دویست و نود روز!
حتما فکر می‌کنی چقدر احمق بوده‌ام که تمام نبودن‌هایت را نوشته‌ام.
اسمش را هرچه دوست داری بگذار...
ولی از اینکه نبودی و عذاب کشیدم!
از اینکه شاید اگر روزی به فکرت دوباره برگشتن افتاد!
می‌خواهم تقویم‌هایی که نبودنت را به رخم کشیدند...
به رخت بکشم و بگویم ببین!
ببین که با رفتنت چه بر سرم اوردی که من مثل دیوانه‌ها هر روز پشت همین پنجره نبودنت را شمرده‌ام.
بگویم ببین که اشک‌هایم را بعد تو دیگر هیچ کسی نتوانست پاک کند چون دل من فقط دست‌های تو را می‌خواست...
کاش میشد الان از پنجره داد بزنم بگویم که برگرد و ان‌ور دنیا به گوشت بخورد و خیلی زود خودت را برسانی و بغلم کنی و بگویی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
957
پسندها
4,300
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #112
«آذر بی‌رحم»

آذر پاییز چقدر بی‌رحم است...
می‌بیند چقدر خاطرت را می‌خواهم...
حسودی می‌کند وقتی می‌بیند چقدر با یادت زندگی می‌کنم!
آذر بی‌رحم می‌شود وقتی من به چشم‌هایت فکر می‌کنم...
بارانش را بر سر خاطراتم می‌کوباند...
می‌خواهد بگوید که تو نیستی...
آذر انقدر بی‌رحم می‌شود که اشکم را در می‌اورد...
شرمنده می‌شوم از اینکه نیستی تا تو را به رخ همین اذر پر از باران و بغض بکشم و بگویم که تو هستی.
اذر با تمام بی‌رحم بودنش، باز با همان بارانش تو را به خاطرم می‌اورد...
به راستی که اذر بی‌رحم است...
با اوردن تو به خاطرم، زخم عمیق چند ساله‌ام را دوباره زخمی می‌کند...
آذر بی‌رحم، مثل تو بی‌رحم است...
مثل چشم‌هایت...
مثل موهایت...
مثل خ**یا*نت‌هایت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
957
پسندها
4,300
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #113
«پایان من، پایان این حکایت»

پایان رسید این زندگی من!
رفتی تمام شدی همان‌طور که تمام من شده بودی!
رفتنت شاعرم کرد، دیوانه‌ام کرد، اواره‌ام کرد!
ولی زنده‌ام...
نفس می‌کشم ولی مرده‌ام...
هیچ کسی در این سرزمین بی عشق، نمی‌داند که من مرده‌ام...
من در این شعرها، هر روزِ خدا با نوشتنش جان دادم و مردم!
هیچ کس ندانست که چه به روزم امد...
چه روزهایی شد که با گریه دردم را روی همین کاغذ اوردم و مردم.
تمام این گریه‌ها و بغض‌هایم با رفتن تو شروع شد...
تو رفتی و "من" هم با رفتن تو تمام شد...
یک من از جنس خاموشی...
یک من از جنس اسارت...
یک من در خود خودم...
تمام شدم، رفتی و این داستان من هم با تمام شدن من، تمام شد!
هرکجا هستی، خنده را برایت با یار دیگر ارزو می‌کنم...
کاش دیگر او را رها نکنی!
مرگ یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نسترن محمودی

نویسنده انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
1,381
پسندها
30,385
امتیازها
63,073
مدال‌ها
13
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا