گویی افتادهام درون گردبادی که تمام تاروپوت وجودم را درهم شکسته،
و مرا به جنگی ناعادلانه میخوانی؛
بااین تن زخمی و خسته توانی برای جنگیدن نیست!
روزنهای از ترسهایم برروی قلب شکستهام به یادگار گذاشتهای و من بادیدنش هرروز روزی هزاربار در خود میشکنم.