عشق تو تنها غم کدهایست که میخواهم از او نجات یابم، الان رسیدم درست مقابل خاطرات تلخ کهنه که درآن نومیدی موج میزند و *تیمارنبودت مرا به *انزوا میخواند.
*سیمای این عشق هرچقدر آشنا باشد با من، اما من روزی از کوچه پس کوچههای او میگذرم و باخود بلند میخندم و میگویم: فکر میکنم روزی از این *معبر گذشتهام!
دلباختگی به تو ازاول اشتباه بود، همانند تکیه دادن به حصاری که بررویش هزاران شکاف است و هرلحظه ممکن است روی سرم آوار شود و من در زیر آواری از تفسرهایم خاموش خواهم مرد.