مجموعه دلنوشته‌های "نقاب زندانی" | زهرا صالحی(تابان) نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 1,281
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Taban_Art

نویسنده انجمن + گوینده انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,257
پسندها
14,536
امتیازها
34,373
مدال‌ها
33
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
شب آمد پادرمیانی کند تا تو را کمتر فکر کنم.
نشد که نشد...
شب اما تسلیم نشد. باد وزاند تا خاطرت از سرم بپرسد.
خاطرت اما همچون یک بیدِ خشک که دستانِ بیابان را چنگ زده که گویی تمام زندگی‌اش را،
زِ من جدا نیفتاد.
شب دوباره تقلا کرد و ستاره‌های چشمک‌زن را فرستاد، تا شاید دلبری کنند از من.
اما خیلی وقت بود که قلبم در دنیای کوچک خودش، با آن‌ها قهر بود... .
شب باز عصر تندِ طاووسی‌ها را فرستاد به سمت مشامم تا شاید کمتر سیر کنم در سرابِ آغوشت،
نمی‌دانست جانم به آن سراب پیوند خورده... .
شب به حقه‌ای دیگر فکر کرد. به کاری دیگر، به ترفندی دیگر... .
گریه کردم!
برایت گریه کردم... .
سرگذشتمان را به شب گفتم. شب که داستانم را شنید؛
ابرها را صدا زد تا رنگِ دنیای من را تقلید کند.
لبخندی اشک‌آلود زدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا