متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته و سپس من | فائزه نوروزی

  • نویسنده موضوع Faeze Norouzi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 808
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Faeze Norouzi

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: و سپس من
نویسنده: فائزه نوروزی
مقدمه:
و نوعی از زخم ها،
خون ریزی ندارد! وقتی چاقو وارد پیکر انسان میشود و بیرون آورده نمیشود خون ریزی ای اتفاق نمی افتد. حال چاقوی درد در پهلویم فرو رفته و توان بیرون آوردنش را ندارم؛ درد تمام وجودم را گرفته...
و سپس من چه میکنم؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : Faeze Norouzi

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg







نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Negar-

Faeze Norouzi

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #3
و سپس او بود که خود را گم کرد
و چه درد بزرگیست! دردی که از درون انسان را میکشد...
میدانی!
ما آدم ها فقط دردی را از دیگران باور میکنیم که خون ریزی اش را ببینیم.
حال میخواهد چاقویی تیز جسم را مورد اصابت قرار دهد،
یا میخواهد اشکی باشد که حاصل زخم عمیق بر پیکر روح اوست.
در هر صورت باید خونی دیده شود تا ما باور کنیم که او رنج دیده ی زخم هاست...

اما
گونه از زخم ها،
خون ریزی ندارد! وقتی چاقو وارد پیکر انسان میشود و بیرون آورده نمیشود خون ریزی ای اتفاق نمی افتد. حال چاقوی درد در پهلویم فرو رفته و توان بیرون آوردنش را ندارم؛ درد تمام وجودم را گرفته...
و سپس من چه میکنم؟!
 
امضا : Faeze Norouzi

Faeze Norouzi

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #4
و سردردی که غم روحم را برایم به نمایش میگذارد
و تماشایش میکنم به وسعت تمام روزم...

تنها یادگاری روز های تلخم همین است؛
دردی جسمانی که برای ساعتی مرا از فکر های آزار دهنده ام دور میکند.

و سپس من چه خواهم کرد؟!
 
امضا : Faeze Norouzi

Faeze Norouzi

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #5
غبطه میخورم
هر روز بیشتر از قبل
تا چه زمانی ادامه خواهد داشت ناظر بودن بر این مرگ تدریجی؟!

غبطه میخورم به خودم، به زمانی که فرد دیگری بودم؛
به زمانی که شجاعت تلاش کردن را داشتم؛
به زمانی که میتوانستم در میان هیاهوی ذهنم گم نشوم؛
به زمانی که گوشزد ها گوشتم را تلخ نمیکردند.

به پایان خواهد رسید این روز های شوم؟!
و سپس من پایان خواهم داد این کابوس را؟
 
امضا : Faeze Norouzi

Faeze Norouzi

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #6
میشود رها شد،
از واهمه هایی که
شبانگاه گلو را میفشارند.
و زمانی که طعم دلچسب این آزادی را را میچشی من را یاد کن؛
چرا که میخواهم همراهت باشم
در تک تک لحظاتی که تلاش خواهی کرد برای شاد زیستن.

و سپس این تویی که در انتهای این ماجرا لبخند خواهی زد
قسم میخورم :)
 
امضا : Faeze Norouzi

Faeze Norouzi

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #7
من قسم خوردم تو را بلند کنم،
لباس خاکی ات را بتکانم،
زانو های زخمیت را مداوا کنم،
صورت اشک آلودت را پاک کنم.
قسم خوردم درکت کنم؛
و اکنون کنار تو ام.
خودِ من،
غصه نخور
تنهایت نخواهم گذاشت؛
من از بین این آدم ها فقط تو را دارم! :)
 
امضا : Faeze Norouzi

Faeze Norouzi

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #8
بگذار اینگونه بگویم.
من سراسر درد بودم و تصور میکردم که این واهمه ها و زخم ها روزی خوب خواهند شد.
فکر میکردم که زمانی خواهد رسید که بدون ترس از نقص هایم بلند شوم.
اما اینطور نبود؛ هیچ زمانی نبوده!
من درکت میکنم اگر عیب و نقص داری؛
درکت میکنم اگر خستهء نرسیدن هایی،
میفهمم اگر میترسی که باز هم آسیب ببینی؛
اما باور کن که این حفره های کنده شدهء روی قلبت پر نخواهند شد مگر زمانی که برخیزی با وجود همهء دردهایت و آن حفرات را با آنچه که باید پر کنی.
دستم را بگیر و بلند شو؛
شاید کمی دردناک باشد اما ارزشش را دارد.
بعد از چندی قدم برداشتن دیگر حتی زخم هایت را به یاد نخواهی آورد، چه رسد به دردهایش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Faeze Norouzi

Faeze Norouzi

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #9
"سر به سر من نگذارید.
باور کنید برای خودتان میگویم؛
من به شدت درگیرم،
درگیر چالش های درونی ام که خواب و خوراک را از من میگیرند، کلافه و عصبی ام میکنند و من چاره ای جز کنار آمدن با این بحران غیر قابل حل ندارم. اطرافم نباشید ولی تنهایم نگذارید، با من صحبت کنید ولی سخنان سطحی را پیش نکشید، فضایی برای تنفس افکارم به من دهید و هیچگاه آن را از من نگیرید.
و من را به خاطر تناقض های زیادی که در ذهنم شبانه روز پرسه میزند ببخشید.
کاش میتوانستم از خودم خلاص شوم!"

و سپس من با تمام حرفای نگفته ای که ای فقط میتوان نوشت، لبخند میزنم و در تلاش بر آنم که بهتر شوم تا دیگران از من آزرده نشوند :)
 
امضا : Faeze Norouzi

Faeze Norouzi

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
112
امتیازها
490
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #10
خودِ من
حرفی را باید به تو بزنم،
پس با دقت دل به من بسپار.

تو در تنگایی قرار داری که راه فراری از آن نیست، درست؟
هر بار از پس ماجرایی سر بر می آوری فقط خودت را میبینی، درست؟
هر گاه قلبت به تنگ می آید گوشی برای شنیدن نداری، درست؟
در مسیر ماجرایی هستی که کاری از دستت بر نمی آید اما محکوم به تحملی، درست؟
از کسانی ضربه خوردی و دست کشیدی که هیچ گاه ادامه مسیر زندگیت را بدون آنها تصور نمیکردی، درست؟
مقصر دیده شدی در حالی که مقصر نبودی، درست؟
درد کشید و اشک ریختی و از خدا گلایه مند شدی و کسی دردت را حس نکرد، درست؟
اما
در انتها چه کسی بود که بیصبرانه چشم به راهت بود که به آغوشش پناه ببری؟
چه کسی بود که همواره پنهانی هوایت را داشت و منتظر درخواست تو بود تا با اشاره ای مسیرت را هموار کند؟!
آری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Faeze Norouzi
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا