کامل شده مجموعه اشعار سه قدم مانده به تو | فاطمه علی آبادی کاربر انجمن یک رمان

[Fateme.]

«به نام او»

نام مجموعه: سه قدم مانده به تو
نام شاعر: فاطمه علی آبادی
ویراستار: MORF

قالب اشعار: تک‌بیتی، دوبیتی، مثنوی، غزل، شعر نو
تگ: شاعرانه
مقدمه:
قلمِ مهر به دستم وَ پر از عشق نبشتم
ز تو و جامِ شرابت، خودم و حال خرابم

​

 

[Samira-M]

| بسم رب العشق |•
​

ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛
لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
قوانین بخش اشعار کاربران

پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید...​

​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Fateme.]

***
روزی خدا دست به خلق جهان گشود
هر روز آفریده‌ای به جهان دیده می‌گشود

با آنکه هرچه خواست، یکی خلق کرده بود
تنهایی همچنان به خدا چهره می‌نمود

روزها گذشت و خدا فکر چاره بود
روزی خدا قصد به خلق بشر نمود

یک‌روز بهر سیب، بشر دل ز او زدود
سر پر ز فکرِ مال و زر و جان و جاه و سود

با آنکه زندگی بشر پر ز مال بود
تنهایی همچنان به بشر چهره می‌نمود

یک‌روز بشر پشت به مال جهان نمود
آن‌ روز هر چه غیر خدا بود ز دل زدود

آری! بشر توبه به درگاه او نمود
زان روز بشر خسته و تنها دگر نبود​

 

[Fateme.]

***
بارالها
غم این سفره‌ی خالی
گل قلب پدرم را خشکاند
تو چرا خاموشی؟​

 

[Fateme.]

***
خرده مگیر بر اشک من، خشم مکن بر این نیاز
آب به جوی رفته و دست انابت است باز​

 

[Fateme.]

***
آشفته‌ام و خسته‌ام و نای ندارم
من امن‌تر از کوی خودت جای ندارم

روزی تو مرا خواندی و گفتی که کجایی
امروز تو را خواندم و تو رخ ننمایی

آن‌ روز که من از تو بریدم به هیاهو
طوفان بلا شد؛ هم از این سو، هم از آن سو

دانی که به جز تو دگرم هیچ نمانده؟
دانم که همانی ز درش بنده نرانده

یک‌بار دگر رخ بنما، پرده گشا شو
از این دل دیوانه‌ی ما چاره گشا شو

بی‌رحم مباش، ناز مکن، گر تو خدایی
من بنده‌ام و قصد ندارم به جدایی​

 

[Fateme.]

***
دلم گرفته است خدا
در انتهای کوچه‌ها
هنوز هم پدربزرگ
غمگین و دل شکسته است
یکی‌دوتا پرنده هم
در اوج بی‌کسی او
از این گذار پر عبور
دگر گذر نمی کند
نگاه او پر است ولی
بلند داد می‌زند
کسی در این گذار مرگ
واکس دگر نمی‌زند؟
خودت بیا به کوچه‌ها
دلم گرفته است خدا
دلم گرفته است خدا​

 

[Fateme.]

***
لبخند خدا را نفروشیم به رضوان
یک‌اخم از او زخم زند زَهره‌ی ما را

هر قهر چو آتش شود و چون که بخندد
این خنده گلستان کند آن شعله‌ی ما را​

 

[Fateme.]

***
تو عظیمی و خدایی و چنان شیرینی
قلب ما در طلبت خسرویِ پرویز شده!

چشم دل پر زِ غم و تلخی ایام ولی
تا تو را دید؛ غمش ذره و ناچیز شده!

​

 

[Fateme.]

***
خوردیم غم و نوش نشد بر دل ما
لرزی شد و آوار شد این منزل ما

از غصه گذشتیم و توکل کردیم
نوری شد و تابید بر این محفل ما​