***
بارالها
لحظهای کز سر فقر
تکه نانی مانده
که کپک
کلّ تَنَش پوشانده
میشود تنها خوراکِ
کودکِ درمانده
وَ زمانی که
در آن لحظهی سخت
او تو را میخوانده،
تو چه گفتی؟
که پسِ گریهی او
لبخندِ قشنگی،
همچنان جامانده
***
یکشب به خواب دیدم
رو از جهان گرفتی
آن شب جهان عوض شد
دنیا چو یکقفس شد
شهری نماند آن شب
آتش نشسته بر دل
هر ذره بینفس شد
مهرت ولی به دل بود
آن شب همه به سویت
لشکر کشیده بودند
پیر و جوان و کودک
سجده به تو نمودند
گفتند که باز برگرد
رو کن به سوی دنیا
عشقت بتاب بر ما
آنجا که آتش و نور
در هم تنید و تابید
دنیا پر از ستاره
رگها پر از نفس شد
مهرت اگر که بر ما
سایه فکنده باشد
حتی اگر غروبی تورش
گشوده باشد
باز آن گُلیم که بیآب
حتی در این بیابان
عشقت برای ما چون
رودی زلال باشد
***
تو را در آب دیدم من
تو را در اشک چشم کودک
در خواب دیدم من
تو را در گرد روی کفش
مردِ خفته روی تاب
دیدم من
تو را بالاسر آن دست
بیرونمانده از تالاب
دیدم من
عجیب است کز حضورت
در حصار سنگ میگویند
تو را در چشم خشکیده به راه
مادری بیتاب دیدم من
تو را حتی کنار
مرد م**س.ت و
ساقی و ناباب دیدم من
تو را هرگز درون خانه ای
کز سنگ پابرجاست
تو را هرگز
کنار خانه ی
آن مرد خرقه پوش
کز سجده
شده پیشانیاش
پُر تاب
تو را هرگز ندیدم من
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
***
چند قدم مانده به تو؟
به گمانم، شاید
سه قدم¹ مانده به تو
قدم اول را
میروم کل جهان شاد کنم
وَ چه رویای محالی، باید
بروم قلب شکستهای
آباد کنم
یا که شاید بروم،
مرغک اَبکَم را،
از قفس آزاد کنم
من ندانم
شاید
قدمی نیز نمانده
باید
گُل امّید دلم،
سوار بر باد کنم
برسد دست یتیمی
شاید
دلِ یکفرد فقط
شاد کنم
گرچه کم باشد و اندک
امّا
میدهد جوانه و
یکروز ولی
میتوانم که جهان را
همه آباد کنم
سه قدم¹: سهقدمی که در شعر به آنها اشاره شده است: ناراحت نکردن انسانها، کمک کردن به دیگران به خصوص آنها که ناتوانند، شاد کردن انسانها و ایجاد امید در دل آنها حتی با بهانههای کوچک.