- ارسالیها
- 639
- پسندها
- 6,637
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #101
دستش را روی زنگ گذاشت و لحظهای بعد چهرهی خندان مامان مهتا مقابل چشمهایش ظاهر شد و ماهک با اشتیاق و عشق گفت:
- سلام مامان جونم!
مامان مهتا با لبخند او را بوسید و گفت:
- خسته نباشی! کلاست خوب بود؟
ماهک پاسخ داد:
- عالی!
بعد همانطور که دکمههای مانتویش را باز میکرد گفت:
- فقط راهم دوره مامان...خیلی از رفت و آمد خسته میشم.
مامان مهتا با مهربانی نگاهش کرد و گفت:
- اشکال نداره مامان جان! از توی خونه موندن که بهتره...لباست رو عوض کن بیا چای بخوریم.
ماهک سری تکان داد و به سمت اتاقش رفت.
داشت موهایش را شانه میکرد که صدای زنگ موبایلش بلند شد؛ اهورا بود!
ماهک فوراً گوشی را برداشت و سلام کرد.
صدای بلند و لحن طلبکار اهورا متعجبش کرد وقتی از پشت گوشی فریاد کشید:
- سلام! کجایی تو؟...
- سلام مامان جونم!
مامان مهتا با لبخند او را بوسید و گفت:
- خسته نباشی! کلاست خوب بود؟
ماهک پاسخ داد:
- عالی!
بعد همانطور که دکمههای مانتویش را باز میکرد گفت:
- فقط راهم دوره مامان...خیلی از رفت و آمد خسته میشم.
مامان مهتا با مهربانی نگاهش کرد و گفت:
- اشکال نداره مامان جان! از توی خونه موندن که بهتره...لباست رو عوض کن بیا چای بخوریم.
ماهک سری تکان داد و به سمت اتاقش رفت.
داشت موهایش را شانه میکرد که صدای زنگ موبایلش بلند شد؛ اهورا بود!
ماهک فوراً گوشی را برداشت و سلام کرد.
صدای بلند و لحن طلبکار اهورا متعجبش کرد وقتی از پشت گوشی فریاد کشید:
- سلام! کجایی تو؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.