- تاریخ ثبتنام
- 17/11/25
- ارسالیها
- 23
- پسندها
- 110
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #11
نمیدانست. میدانستم که نمیداند. بیتوجه به دهان بازش، ادامه دادم:
- همون روز بچش سقط شد. هیچکس به جز من و آذین نمیدونه. الانم این آخرین شانسیه که بهت میدم. یا برمیگردی ترک میکنی، یا دیگه اسم آذینم نمیاری.
گنگ بود و حرفهایم را نمیشنید. انگار فقط جملهی اولم را شنیده باشد. دهانش، ماهیوار باز و بسته شد و در نهایت، صدایی گرفته و خشن بیرون فرستاد:
- چند وقتش بود؟
نفسم بند آمد. آب دهانم را سخت پایین فرستادم. دلم برایش سوخت. شاید کمی زیاده روی کرده بودم. هر چه نباشد او پدر است؛ ورای اینکه مواد، عقلش را زایل کرده. اما با به یاد آوردن موهای کنده شدهی بهار و جای کمربند بر پیکر آذین، مصمم شدم:
- دو ماهش بود. اگرم دیدی کار به پلیس و پلیس بازی نکشید، بازم از خانومی آذین بود...
- همون روز بچش سقط شد. هیچکس به جز من و آذین نمیدونه. الانم این آخرین شانسیه که بهت میدم. یا برمیگردی ترک میکنی، یا دیگه اسم آذینم نمیاری.
گنگ بود و حرفهایم را نمیشنید. انگار فقط جملهی اولم را شنیده باشد. دهانش، ماهیوار باز و بسته شد و در نهایت، صدایی گرفته و خشن بیرون فرستاد:
- چند وقتش بود؟
نفسم بند آمد. آب دهانم را سخت پایین فرستادم. دلم برایش سوخت. شاید کمی زیاده روی کرده بودم. هر چه نباشد او پدر است؛ ورای اینکه مواد، عقلش را زایل کرده. اما با به یاد آوردن موهای کنده شدهی بهار و جای کمربند بر پیکر آذین، مصمم شدم:
- دو ماهش بود. اگرم دیدی کار به پلیس و پلیس بازی نکشید، بازم از خانومی آذین بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش