متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته دنیای تنهایی | نفس فروغیان کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #11
من می‌خندم اما نه از ته دل.
هر ثانیه، هر دقیقه، هر ساعت و هر روز و هر روز، می‌خندم و شادی می‌کنم؛
اما هیچکس نمی‌داند که در قلب من چه می‌گذرد.
هیچکس من را با این نقاب شادی ام، نمی‌شناسد.
نه تا وقتی که فقط لبخند بر لب داشته باشم؛ چه واقعی و چه غیر واقعی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #12
من از اون زمان دیگه زندگی نکردم؛
من از اون زمان دیگه واقعی نخندیدم؛
من از اون زمان دیگه چیزی رو دوست نداشتم؛
من از اون زمان، فقط زنده بودم؛
فقط زنده...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #13
مادرم هر روز به من می‌گوید
که تو دیوانه هستی و باید پیش روانپزشک بروی.
اما او نمی‌داند که من دیوانه نیستم؛
فقط در دنیایی وسیع تر از دنیای آنها، زندگی می‌کنم
که ذهن آنها توان درک آن دنیا را ندارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #14
من گذشته ام را دوست ندارم؛
گذشته ام، مرا یاد تلخی های زندگی می‌اندازد؛
گذشته ام، مرا یاد سخت ترین سختی ها می‌اندازد.
اما به همان اندازه، این گذشته را دوست هم دارم!
چون به من یاد داده است که چگونه قوی باشم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #15
چرا این دنیا اینجوریه؟
چرا نمی‌شه همیشه خوش بود؟
چرا باید همیشه استرس داشته باشی؟
چرا باید اینجوری زندگی کنی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #16
-خوبی؟
+آره خوبم.
-پس چرا گریه می‌کنی؟
+چون تنهام.
-خب پس خوب نیستی.
+ولی باید باشم.
-یعنی چی؟
+یعنی باید خوب باشم تا خانوادم خوب باشن.
-منظورت چیه؟
+منظورم فداکاریه.
-کسی که از این فداکاری خبر نداره.
+مگه باید همیشه از مردن کسی خبر داشته باشیم؟
-خب در واقع نه.
+پس حرفی نمی‌مونه چون من از درون مردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #17
می‌میرم؛ می‌گریم؛
می‌خورم؛ می‌خوابم؛
می‌خندم؛ می‌بالم؛
اما همواره برای هیچکس، اهمیتی ندارد!
چون من را نمی‌بینند و تنها مانند رهگذری از کنارم، رد می‌شوند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #18
تنهام و تنهایی ام، غمی فراوان دارد.
غمی لبریز از شادی های دروغین!
شادی هایی که مانند پرده‌ی واقعیت، درونم را می‌پوشانند؛ واقعیتی بی اهمیت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #19
لبخند می‌زنم؛ لبخندی که تلخ تر از زهر است!
لبخند می‌زنم اما لبخندی دروغین!
لبخند می‌زنم اما فقط برای شاد بودن دیگران.
لبخند می‌زنم؛ لبخندی برای غم های دنیا!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #20
چشم هایم را می‌بندم.
می‌بندم تا در ذهنم، افق های زیبایی را ببینم.
افق هایی که در اینجا، خودشان را مانند زهری تلخ، بر قلب بی قرارم می‌کوبند؛
تا شاید روزی از آنها خسته شوم و چشم بردارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا