«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

دلنوشته دنیای تنهایی | نفس فروغیان کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #21
حس بدی دارم.
حس تنها بودن؛ حس بد بودن.
نمی‌دانم آیا من بدم یا خوب؟
چه فرقی دارد؟ در هر حال برای هیچکس، اهمیت ندارد.
برای هیچکس مهم نیست من خوبم یا بد؛ چون در زندگیشان، وجود ندارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #22
حالم بد است و حال، کسی نیست تا برایش بخوانم.
کسی نیست تا برایش بگویم؛
بگویم از تنهایی ام؛
بگویم از بی کسی ام؛
بگویم از غریبی ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #23
دور و برم، همیشه آدم های زیادی هستند؛
اما هنگامی که می‌خواهمشان، هیچکدامشان نیستند.
هیچکدام یادشان نمی آیند که "منی" هم وجود دارد.
و من، می‌ایستم و از دور، شادی های آنها را نگاه می‌کنم.
تنهای تنها...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #24
دوست های زیادی دارم.
دوست هایی که وقتی می‌خندم و در مدرسه ام، کنارم هستند.
دوست هایی که همیشه در پناهم، درد و دل می‌کنند.
اما هنگامی که غم دارم، کسی نیست تا به درد و دل هایم گوش کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #25
قلبم خودش را می‌کوباند؛
می‌کوباند تا رها شود از این زندان احساساتم.
او اسیر است؛
اسیر تنهایی وجودم.
اسیر احساساتی که برای هیچکس، مهم نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #26
می‌خوانم.
می‌خوانم برای خودم؛ شاد می‌شوم برای خودم.
من عاشق خودم هستم؛ من خودم را بی قرار دوست دارم.
چون دلم برای خودم می‌سوزد.
برای خودم که کسی نیست تا دیوانه وار، دوستش داشته باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #27
وقتی می‌نویسم، رها می‌شوم.
رها می‌شوم از زندانی که دور تا دورم را گرفته.
هنگامی که می‌نویسم، اسارتم برای مدتی، قطع می‌شود.
دیگر می‌توانم حتی برای چند ثانیه هم که شده، نفسی آسوده بکشم.
و آن هنگام است که تنها برای لحظه های کوتاهی، تنهایی مرا آزاد می‌سازد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #28
تنهایی ام، غمی فراوان دارد؛
تنهایی ام، تنها است!
بدان وقتی که تنهایی ام، تنها است،
چقدر من دیگر تنها هستم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #29
در پاییز مرگم، قدم می‌زنم.
در زیر باران، راه می‌روم.
ولی کسی نیست تا دستم را بگیرد و عاشقانه دوستم بدارد.
آری من، تنها قدم می‌زنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*nina_chan*

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
146
پسندها
776
امتیازها
5,063
  • نویسنده موضوع
  • #30
هوا بسیار زیبا و دونفره است.
اما من کسی را دارم تا با او به زیر بارانم قدم بزنم.
من همیشه با او راه می‌روم و به همه جا سر می‌زنم.
او تنهایی من است؛ من همیشه با او، قدم می‌زنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا