دلنوشته و من باز نوشت| roro nei30 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 2,574
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسم الله الرحمن الرحیم

نام دلنوشته: و من باز نوشت!
نویسنده: roro nei30
مقدمه:
و من باز نوشت!
خنده دار است نه؟
جمله بندی م به هم ریخته، نه فعل صحیح است نه نهاد!
در نبودت همه افراد را گم کرده ام، گاهی به ناگاه شروع می کنم به نوشتن و گاهی تمامش می کنم
و بعد از چند روز باز شروع می کنم
می دانی نیستی ولی از بودنت خوشحالم!
آخر اگر از همان ابتدا نبودی من نوشتن را از کجا می آموختم؟
کلماتم، منبع احساساتم، باز هم برای تو می نویسم!
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
می دانی؟ عشق دوم بودن کار سختی ست نه؟
می دانی که تو اولین نیستی
بهترین نیستی
ولی باز تلاش می کنی
اعتماد نابود شده را اصلاح می کنی
و کاری می کنی که دل شکسته ای
همان تکه خرده ها را جمع کند و با همان قلب ترک دار
عاشقی کند!
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
می نویسم چون می دانم هستی
می دانم می آیی
اگر هم نیایی...
دردناک است نیایی
تو می آیی!
این یک دستور است تا نکند یک وقت
"قلبم" را به چوب حراج بزنم و
"قلمم" را به آتش بکشم
آخر مقصود همه این "دل" "نوشته" ها
آمدن توست
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
می دانی حکمت خلق چای چه بود؟
تا عاشقانه های تسخیر کننده به وجود بیایند
اگر چای نبود
که می خواست دو فنجان چای بریزد و بفهمد او دیگر نیست؟
که می خواست سر خواستگاری چای بریزد؟
که می خواست دلت را گرم کند و تو متوجه شوی چایت سرد شده؟
می دانی؟
چای عجب مامور خوبی ست برای عاشقانه نویس ها
چنان دلشان را پر می کند
و کله یشان را داغ
که می نشینند و می نویسند
که چای برایت ریختم!
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
لب های تو
همان شاخه زیتونی ست
که باید
روی لوله تفنگ چشمانم بوسه زند تا آتش بس شود...
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
من هیچ وقت توِ زندگی تو نمی شوم
تو بودن زیبا ترین اصل در نوشته هایت است
نوشته هایی که با لذت آن ها را می خوانم اما...
من آن تو نیستم!
هرچند تو، همان توِ درون نوشته هایم هستی!
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
می دانی تو همان سیبی هستی که هر چقدربرایت بیشتر صبر کنم
در دلم سرخ تر و رسیده تر می شوی
ولی یادت نرود
بیش از اندازه از من دوربمانی
در دلم می گندی و مرا هم به نابودی می کششی!
مگر این دل بی تو تاب زنده ماندن دارد؟
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
باید به شکسته دلان بگویی
پینه های دستت از کار کردن نمی توانند کاری کنند که شب ها با آن ها اشک های دلتنگیت را پاک نکنی
دوری ها نمی توانند کاری کنند که قلبت، مانند دستانت از او جدا شوند
تلخ است اما واقعیت این است که
دل شکستگان نمی توانند دلدارشان را فراموش کنند
تو هیچ وقت شخصی که عروسکت را خراب کرده فراموش نخواهی کرد
چه انتظار داری کسی که قلبت را شکسته فراموش کنی؟

 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
وقت هایی هست که دوست داری در آغوشش بگیری
آنقدر محکم و آنقدر طولانی که نرود
گاهی حتی نمی خواهی لحظه ای از آغوشش جدا شوی
گویا قرار است فردا برود
آن قدر در آغوشش می کشی، بویش می کنی، که او هم خنده اش می گیرد و می گوید:
_ کسی من رو نمی خوره ها.
و ای کاش می دانست که روزی همین زمانه او را از من می خورد.
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
سهم من از وجودت چه زیبا و بزرگ است
«تو» همین لحظه
همین وقت
کنارم سر برگه
زیر قلمم
هستی!
 
امضا : roro nei30
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا