متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته و من باز نوشت| roro nei30 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 2,788
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #31
در این سرای ذهنم
تو، کنار طاقچه، پیش پنجره همیشه بارانی نشسته ای
چای داغی کنارت و نفس عمیق می کشی.
ای تکلم قلمم
ای حال و هوای عاشقیم
سرای دلم کم بود
ذهنم هم سرای تو شد
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #32
من نمی توانم بعد از تو عاشق شوم
آخر اثر جرم ها حذف شدنی نیستند
جوهر خودکارها روی کاغذذ خشک شده اند
و من هزاران بار گفته ام دوستت دارم
نیازی هم نیست عشق دومی داشته باشم
اگر قلبم مال تو نباشد پس نمی تواند کسی غیر از تو آن را داشته باشد
تو بمان
و بگذار این جوهر های خشک شده روز به روز بیشتر شوند
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #33
جان باید برود وقتی صدایم می کنی
وقتی آرام، بی سروصدا، با آرامش
اسمم را صدا می زنی
عاشق می شوم
برای صدمین بار عاشق تو و برای اولین بار عاشق اسمم
باز هم اسمم را بگو، آخر وقتی صدایم می کنی در گوشم فریادی می نشیند و دقیقا همان وقت
جان باید آرام بر زبان بلغزد و برود و بشود«جانم؟»
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #34
می دانی؟ نبودِ...
بلا به دور! خواستم برای پر کردن این صفحات بنویسم، درد نبودنِ... «بگذار کلمات فاصل بندازن تا مرغ آمینی نگذرد» تو را.
ولی می ترسم نکند برای نوشتن همین یک جمله واقعا آن مهلکه بیاد، فکرش هم ویرانگر است
راه نفس کشیدن را می برد
همیشه باش!
نگذار این ویران گری به سراغم بیاید
آخر آبادی هر آباد، سر سبزی روی توست
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #35
می گفتند که به هم نمی رسیم
چه خنده دار
من تابستان بودم و تو زمستان درست، اما ما به هم می رسیم
سرمای تو و گرمای من به هم نزدیک می شوند
هم را در آغوش می گیرند
و می شویم هارمونی گرما و سرما
همان نسیم های سرد میان آفتاب داغ
می شویم بهار عاشقی
دنیا به پیوند من و تو است که شکوفه ها را می بینند
به همین اندازه من به وجود تو کنارم افتخار می کنم!
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #36
شاعر هایی هستند، شاعرانه تر از هر شعر و شاعرانه
شعر می سازند، شعر هایی خیره کننده
و آن شاعر ها را
شعر های چهار بیتی ای میسازند
که به آن ها می گویند «تو»
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #37
درد آن جاست که در خانه قلبم
از پنجره نوری زده است اما نسیم نوازشی
زیر پتوی تختم نمی خزد و نفس «او»یی
در اتاق دلم نمی پیچد
وبغض ها جمع می شوند در صندوق چه کوچک زیر تخت
به امید آن که تو روزی بیایی
آن را باز کنی و بگذاری در آغوشت سیر بگریم
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #38
می دانی چطور من شدم سنگ صبور و رازدار؟
بعد از دیدن تو
آخر می دانی؟
من می ترسیدم از موهای مواجت بگویم
یا از چشمان خوش رنگت
یا از آن قد بلندت
و مهم تر از آن لبخند فریبنده ات
آخر می ترسیدم که تصورت کنند
تو را در فکرشان ببینند
به تو دل ببندند
وای حتی فکرشم ترسناک است
عاشق تو باشند و به تو خیره شوند
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #39
دیوانه ام می کنی
موهایت را که بهم می ریزی
لب هایت را که منحنی می کنی
جان همان جا می رود به قربانت!
در دنیای منی که تو در آنی
نه مشکلات دیوانه ام می کنند
نه قرص ها!
آخر مگر می شود، تو بخندی و این منِ مجنون سالم باشد؟
دیوانه ام می کنی
اما
دیوانگی با تو می ارزد.
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #40
دلم باغ پرتقالی می خواهد
برگ هایش نارنجی نشوند
بوی پرتقالش همیشه در هوا بپیچد
و تو هم همیشه کنار یکی از درخت ها پرتقال به دست
ایستاده باشی!
خنده ندارد، آخر نمی دانی که بوی پرتقال وقتی مستت می کند چه خوب است
مغزت کار نمی کند و آن موقع م*ست جلو می روی و در آغوشش می گیری
به همین سادگی!...: )
 
امضا : roro nei30
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا