دلنوشته و من باز نوشت| roro nei30 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 2,593
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
می دانی؟
دقیقا وقتی که نباید
وقتی که نمی توانم تصور کنم
تو می آیی
آمدنت عجب هوایی دارد
می زند به ریشه
خواب و خوراک و بیداری
ذهنم جدیدا هوس آزارم را کرده است
همیشه
تو را میان آرامشم
جلوی رویم
در تصورم
به وجود می آورد
و عجب لبخندی می شود
لبخندی که حتی با یادت برایم تداعی می شود
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
قلبم شده یک اتوبوسی که
هزاران هزار علاقه در آن ها سوار می شوند و نمی فهمند که دیگر قلبم کم کم دارد ظرفیتش تکمیل می شود
همه آن ها مقصدشان تو هستی
تا به پایت ریخته شوند
ولی چه کنم؟
من نه راهش را می شناسم که رانندگی کنم
نه مجوز ورود به منطقه ات را دارم!
تو باید بیایی
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
صبح را با عطر تو می خواهم
با صدای صبح بخیر گفتنت
با چشمان گشوده شده ات
صبح را با وجود تو می خواهم!
صبح ها باوجود تو خاص می شوند
روزهایم حتی اگر یکنواخت باشند
هیجان صبح ها بیدار شدن را مدیون توام
صبح است
بیدار شوم تو به آغوش میایی؟
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
می خواهم یک بار هم که شده در آغوشت بگیرم
هر حرکتت را حس کنم
زمزمه هایت، نفس کشیدنت را با دل و جان گوش دهم
نه!
می خواهم متفاوت باشم
وقتی تو را در آغوش می گیرم
صدایت را ببلعم
حرکاتت را بشنوم
چشمانت را ببویم
بویت را ببینم
می دانی؟
متفاوت بودن همیشه در یاد می ماند
می خواهم بویت، چشمانت، صدایت، حرکاتت تا عمر دارم در یادم بماند
و تو هم متفاوت بودن من یادت بماند
چون من محتاج یادآوریم از سوی تو!
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
می خواهم پیر شوم، کنار تو!
چین های صورت را بی خیال می شوم
شکستگی را فراموش می کنم
برایت دامن های چین دار می پوشم
از همان رنگ هایی که دوست داری
هر روز برایت از همان پیراهن های چهارخانه قرمز می گذارم تا بپوشی
می دانی؟
ما که باهم از این حرف ها نداریم
چین و چروک را با دامن چین دار و پیراهن قرمز چهارخانه ای فراموش می کنیم!
موهایم را کوتاه نمی کنم
می گذارم هرروز تو آن ها را شانه کنی
خیلی شیرین است
این که من باشم و تو
پیر شویم و در نگاه هم جوان باشیم
من و تو و پیری و عاشقانه هایی از جنس نوجوانی

********
عاشقش شدم یهویی=)
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
روز ها را کنار بگذاریم باش؟
من با تو دقیقه به دقیقه را می خواهم
فکر کن
تو هر دقیقه کنارم باشی و من
از ترس این که مبادا ثانیه ای غافل شوم و غیبت بزند به تو خیره شوم
اصلا
چطور ممکن است تو کنارم باشی و من یک ثانیه را رها کنم؟
تو باشی دیگر نه دنیا را می خواهم
نه خودم را
آخر من اگر شیفته خود بودم که اینگونه آشفته نمی نوشتم.
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
قسم به برگ های خزان زده رنگا رنگ
قسم به اولین بوسه های باران بر روی زمین
قسم به رویاهای نیمه شبم
قسم به صبح هایی که با یادت آغاز می شود
قسم به تک تک کلماتم
قسم به بغض های جمعه عصر
"دوستت دارم"
آخر کسی را دیده ای این قدر قسم بخورد تا این جمله را به تو بفهماند؟
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
دلگیر تر از باران بی او چیزی دیده ای؟
تلخ است
تلخ تر از وقتی که بغضت می شکند
تلخ تر از زمانی که تنهایی
آخر می دانی
بی او، کلمات هم کم می آورند و ناچارا می نویسیم تنهایم
ولی برای نبود تو باید کلمه ای خلق کنند فرای تنهایی
بادی که به استخوانت بخورد را حس کرده ای؟
دیده ای چه نچسب است؟
بی برگی درختان را چطور؟
یا حتی رفتن پرندگان؟
همه این ها دل را می گیرند و خفه می کنند
ولی وقتی پای نبود تو در میان باشد
من برایت پاییز خلق می کنم!
با همان باران بی تو، همان باد استخوان سوراخ کن، همان برهنه شدن درختان و همان کوچ پرندگان!
به چه دردم می خورد آخر؟ نبود تو و بهار شکوفه ها؟
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
کلمات که گم می شوند را چشیده ای؟
دقیقا وقتی در ذهنت کلمات نقش می بندند
می خواهی بنویسی
قلم به دست می گیری
چشمانش
حضورش
و نگاهش کلمات را به کنار
تو را هم گم می کنند!
 
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
کلمات را که گم می کنی
نمی توانی اعترافت را بپیچانی
شاید وقتی که عقلت کلمات را گم می کند
دارد به قلبت کمک می کند، شاید هم عقل و هم دل دشمن غرور اند و توطئه دارند که من
همین لحظه و حالا
ساده بگویم
دوستت دارم
 
امضا : roro nei30
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا