- تاریخ ثبتنام
- 20/8/24
- ارسالیها
- 204
- پسندها
- 427
- امتیازها
- 3,013
- مدالها
- 6
سطح
6
- نویسنده موضوع
- #191
بعدازظهر کارم در بیمارستان تمام شد و به خانه رفتم اما خواب در سرم شکسته بود. فکر حسام و مادر او برای لحظهای از جلوی چشمانم محو نمیشد. فکرهای پلید دست از سرم برنمیداشت. من یا باید حسام را انتخاب میکردم و به نمونهها تزریق نمیکردم که در غیر این صورت حسام را حتماً از دست می دادم یا باید مادرحسام را انتخاب میکردم و با نقشهای حساب شده خودم را از این مهلکه نجات میدادم. من مدتهاست که به این حقیقت تلخ فکر کردم اما دلم قبول نمیکرد که او را رها کنم و بروم. بعلاه اینکه حالا حسام از دوست داشتن من مطمئن است و برای ترک کردن او به بهانه خیلی محکمی احتیاج دارم تا او ضربهای از محبت من نخورد. قطعاً رها کردن من نیز تاثیر خوبی روی احساساتش نخواهد گذاشت. نمیدانستم باید چهکار کنم. گیج و درمانده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.