- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 576
- امتیازها
- 3,113
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #201
گیج و سردرگم به همهی اطراف نگریستم. جای شلوغی بودیم و حسام در مکانی مثل بازار پارک کرده بود. من که انتظار داشتم در حیاط ویلا باشیم گیج او را نگریستم.
خندید و گفت:
- پیاده شو دیگه، چرا اینجوری نگاه میکنی فضا که نرفتیم.
پیاده شدم و همهجا را دقیق از نظر گذراندم. بازار مملو از جمعیت بود متعجب به حسام گفتم:
- اینجا چرا اومدیم؟!
به طرفم آمد و دستم را گرفت و گفت:
- میخوام دار و ندارت رو بهت برگردونم.
خواستم دستم را از دستش بیرون بکشم و بنای ناسازگاری و امتناع کردن بگذارم که محکم مچم را گرفت و نگاهی تیزی به من کرد که ناچار به سکوت شدم.
اول از همه برایم گوشی خرید. هرچه اصرار کردم از گوشی خودم برایم بخرد که ارزانتر است، اخمی به من کرد و دست آخر آخرین مدل گوشی را برایم خرید. طوری که...
خندید و گفت:
- پیاده شو دیگه، چرا اینجوری نگاه میکنی فضا که نرفتیم.
پیاده شدم و همهجا را دقیق از نظر گذراندم. بازار مملو از جمعیت بود متعجب به حسام گفتم:
- اینجا چرا اومدیم؟!
به طرفم آمد و دستم را گرفت و گفت:
- میخوام دار و ندارت رو بهت برگردونم.
خواستم دستم را از دستش بیرون بکشم و بنای ناسازگاری و امتناع کردن بگذارم که محکم مچم را گرفت و نگاهی تیزی به من کرد که ناچار به سکوت شدم.
اول از همه برایم گوشی خرید. هرچه اصرار کردم از گوشی خودم برایم بخرد که ارزانتر است، اخمی به من کرد و دست آخر آخرین مدل گوشی را برایم خرید. طوری که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.