- ارسالیها
- 318
- پسندها
- 600
- امتیازها
- 4,233
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #301
کمکم صدای هقهقهایم در آمد. حمید پشت سرم میآمد و صدایم میکرد و من بیتوجه به او میرفتم بدون اینکه بدانم کجا میروم و خانه حسام کجاست. او با ناراحتی وافری خودش را به من رساند و درحالیکه سعی میکرد خودش را کنترل کند. شانههایم را سفت و سخت گرفت و گفت:
- فرگل خواهش میکنم! من رو انقدر تو شرایط سخت نذار از اول هم اومدنت به اینجا اشتباه بود. چهقدر بهت گفتم این ریسک رو نکن، بهم گوش ندادی! حداقل قبلش هم اجازه ندادی من با حسام حرف بزنم. ببین! اومدیم اینجا بیهیچ نتیجهای! الان هم حسام اینجا نیست. خواهش میکنم فرگل تموم کن برگردیم.
او را وحشیانه پس زدم و با چشمان خیس و خشمگینم به او چشم دوختم و مصمم گفتم:
- تا نبینمش برنمیگردم.
روی از او برگرداندم و از لابهلای ماشینهای لوکس و پر...
- فرگل خواهش میکنم! من رو انقدر تو شرایط سخت نذار از اول هم اومدنت به اینجا اشتباه بود. چهقدر بهت گفتم این ریسک رو نکن، بهم گوش ندادی! حداقل قبلش هم اجازه ندادی من با حسام حرف بزنم. ببین! اومدیم اینجا بیهیچ نتیجهای! الان هم حسام اینجا نیست. خواهش میکنم فرگل تموم کن برگردیم.
او را وحشیانه پس زدم و با چشمان خیس و خشمگینم به او چشم دوختم و مصمم گفتم:
- تا نبینمش برنمیگردم.
روی از او برگرداندم و از لابهلای ماشینهای لوکس و پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش