روی سایت مجموعه دلنوشته سرابِ حضور‌ تو|Faezeh.44 کاربرانجمن یک رمان

[Faezeh.H]

دلم دریایی از احساس های متلاطم است،دریایی که تورا در خود غرق کرده وحالا از سنگینی حضور تو، عمق وجودش درد می کند...

 

[Faezeh.H]

مرا یادی کن،از درخت خشکیده ی قلبم گاهی میوه بچین ودر سایه ی افتاده اش بنشین وحتی گاهی بر تنه ی فرتوتش یادگاری بنویس!
ریشه ی این درخت تویی،بیا وبگذار از ریشه سالم باشم واز ظاهر خشک وبی برگ،بیا و درخت دلم را از ریشه نخشکان...

 

[Faezeh.H]

به پایان سراب حضورت رسیده ام،این سراب مرا با خود برده است...
کسی چه می داند،شاید روزی حضور تو واقعیت یابد
شاید هم نه...
اما من همیشه خودِ حقیقیت را دوست داشته ام نه سراب حضورت را
هزار بار هم که بپرسند؛من از سراب حضور تو نفرت دارم...

"به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست..."

 

[فرزانه رجبی]

مشاهده فایل‌پیوست 74356

نویسنده گرامی:
اثر شما به فایل صوتی تبدیل شد​