چه دلتنگ می شوم درهوای ابری فصل پاییز
برای لحظه های که دیگروجودنخواهدداشت
لحظه ای که بدون هیچ اندوهی برفرازحال خوش
صعودمی کردیم
هنگامی که بدون هیچ اندیشه ای سرگرم بازیگوشی می بودیم..........زمانی که نه دل های مان اسیرغمی بود ونه احساس معاشقه ای راداشتیم!
من دلم کمی صمیمیت میخواهد.....کمی محبت بی منت رامیخواهد......دل من یارواقعی می خواهد
کسی که تکیه گاه دله شکسته من شود......
نمی دانم ازغم هست که دلتنگم،یا از دلتنگیست که پرازغمم!!
امااندیشه های من از روزهای گذشته،فقط صمیمیت وسادگی راطلب دارد.....
کاش که سهم من از این همه دلتنگی سراب نباشد!