متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته تقویم بی بهار|رویای محال کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع رویای محال
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 1,824
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,297
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #31
***

همان‌طور که شروعت کرده بودم، کم کم دارم تمامت می‌کنم.
هم تو را تمام می‌کنم و هم این نفس‌های خسته را!
به پایان تو و خودم نزدیکم.
کم کم به زندگی جفتمان خاتمه می‌بخشم.
فقط کاش پایانمان این‌گونه تمام نمی‌شد و قصه جفتمان پایان خوشی داشت.
کاش تو، همان‌گونه که می‌شناختم می‌ماندی
و من همان‌طور که می‌گویم دیگر نمی‌خواهمت، واقعا دیگر نمی‌خواستمت.
کاش همه چیز همان طوری می‌شد که آرزویش را داشتم.
ولی می‌دانی؛ قانون زندگی این است.
هیچ چیز مطابق میل‌مان پیش نمی‌رود!
لعنت به زندگی و این قوانین مزخرفش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] FGM

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,297
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #32
***

همیشه عشق‌ رسیدن نیست.
گاهی نرسیدن است که عشق را شیرین می‌کند‌ ولی اصلا من معنای این جمله را نمی‌فهمم.
مگر می‌شود به تو نرسیدن لذت بخش باشد؟ مگر می‌شود تو را از دور دیدن و اشک ریختن لذت بخش باشد؟
هه!
به گمانم شاعر این جمله حال گریان من را ندانسته که دست به قلم برده و این شعر ‌را سروده.
به گمانم نمی‌دانسته درد دوریت هر لحظه من را به کام مرگ می‌کشاند.
درد دوریت که هیچ؛ درد رفتن پر از بهانه‌ات بود که من را به کام مرگ کشانده و الان من در همین اتاق تاریکم، به یک مرگ تلخ و خاموش فکر می‌کنم.
به این فکر می‌کنم که
گاهی اصلا نباید هرگز عاشق شد!
گاهی اصلا نباید گذاشت که عشقی به قلبت قدم بگذارد.
گاهی باید عشق را هم زیر پا له کرد و رفت!
دقیقا عین تو!
مثل تو!
شبیه تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,297
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #33
***

دیگر به پایان امد این قصه تلخ رفتن تو!
دیگر به اخرش رسید احساساتی که در نبودنت و به خاطر رفتنت ته کشیده بود و حالا دیگر با این جملات کاملا از بین رفت.
دیگر نبودن‌هایت را نمی‌نویسم.
دیگر از رفتنت ناله نمی‌کنم.
دیگر از دور نگاهت نمی‌کنم.
دیگر چشم‌هایت را نمی‌پرستم
دیگر شبانه اشک نمی‌ریزم.
هه دیگر تو را نمی‌خواهم.
نه تو را، نه این زندگی بدون تو را، نه این هوای بی تو را و نه این دنیای خالی از تو را.
من در همین نوشته‌هایم؛ در همین لحظات تو را دفن می‌کنم و قلبم را تا ابد از تپیدن منع می‌کنم.
بگذار بگویند عقل ندارد
اری...
من اگر عقل داشتم عاشق تو که انقدر سنگدل بودی نمی‌شدم.
و الان هم از روی بی‌عقلی، برای همیشه به دنیای دیگری سفر می‌کنم.
به دنیایی که در ان هیچ دلی نمی‌شکند!
هیچ عاشقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا