اشک هایم تمامی ندارد، شبانه روز از چشمانم میچکند، ذوق های کور شده ام را دوست دارم هایم را به کسی نگفته ام، به کسی سال های زیادی در کنارم بود. جان سپرد و من دوستت دارم هایم را خاک کرده ام که شاید، این دوستت دارم هایم یک روزی یه گوشش برسد
میخندم، شاید صدای خنده هایم به گوشش برسد. برآیم فرقی نداری، او از خنده هایم خوشحال شود یا ناراحت، فقط میخواهم وانمود کنم، که بودنش یا نبودنش برآیم فرقی ندارد.