دلنوشته دخترک اسیر|حسنا (هکر قلب)کاربر انجمن یک رمان

[حسنا(هکرقلب)]

نام دلنوشته : دخترک اسیر
نویسنده : هکر قلب

مقدمه :
دخترکی اسیر در خانه، او نه کسی دارد که زیباییش به رخ بکشد، نه همدردی دارد که به درد هایش گوش دهد.​

 

[حسنا(هکرقلب)]

گوشی میخواهم تا درد هایم را به او بگویم و دل شکسته و خسته ی خود؛ اما کدام گوش، دل شکسته ام منتظر یک گوش است که فقط بشنود.​

 

[حسنا(هکرقلب)]

اسیر زندگیم، نه تمام می‌شود، نه لحظه ی خوشی را در آغوشم می‌گذارد. اسیر دو دست مردانه ای که هیچگاه مرا در آغوش گرمش نمی‌گیرد.

 

[حسنا(هکرقلب)]

نگهبانم، نگهبان قلب مردی که صاحبش، از جانم عزیز تر است، چه زیباست، اسیر دستان پر از محبتش بشوی.

 

[حسنا(هکرقلب)]

دستانم را محکم گرفت، بوسه ای شیرین بر روی پیشانی‌ام کاشت، به آرامی دستانش را بوسیدم و به چشمانش نگاه کردم، در چشمانش لذتی از جنس عشق بود.

 

[حسنا(هکرقلب)]

اشک هایم تمامی ندارد، شبانه روز از چشمانم می‌چکند، ذوق های کور شده ام را دوست دارم هایم را به کسی نگفته ام، به کسی سال های زیادی در کنارم بود. جان سپرد و من دوستت دارم هایم را خاک کرده ام که شاید، این دوستت دارم هایم یک روزی یه گوشش برسد

 

[حسنا(هکرقلب)]

دیروز مثل امروز است،
خبر های خوب به گوشم می‌رسند، خبر های بد جگرم را می‌سازند. اما فرقش این است، جایم به جای دیگری خوش است.

 

[حسنا(هکرقلب)]

میخندم، شاید صدای خنده هایم به گوشش برسد. برآیم فرقی نداری، او از خنده هایم خوشحال شود یا ناراحت، فقط میخواهم وانمود کنم، که بودنش یا نبودنش برآیم فرقی ندارد.

 

[حسنا(هکرقلب)]

نفرت انگیز ترین آدم روی زمین من هستم، زیرا احساساتم اسیر شده اند، اسیر کسی که سال‌هاست که در زیر صد من زوار خاک رفته است.

 

[حسنا(هکرقلب)]

چشم های خسته ام را دید و رفت؛ آن کسی که مرا اسیر قلبش کرده است، اسیر کسی نامش را هر روز فریاد میزنم