دلنوشته همین الان یهویی|samiar7 کاربر انجمن یک رمان

[سامیار زاهد]

گوش شنوا لازم بود واسم!...گوشه ی دلم راه بود واست
گوش شنوا میخواستی بازم...سنگ صبور خوبی بودم واست!

 

[سامیار زاهد]

حرفای دلت همش عاااالی بود

فکر کردم برات عشقم کااافی بود

حرفات عالی بود

هه
عشقت فانی بود!​

 

[سامیار زاهد]

تموم زندگیم رو نابود کرد و چه زود براش مردم!

اینارو بیخیال...از این میسوزم که حتی یه بار سر قبرم نیومده!

 

[سامیار زاهد]

دارم اهنگ گوش میکنم...اون میخونه من میخونم‌

میزنم اهنگ بعدی اون میخونه من زمزمه میکنم

بعدی... اون میخونه من ساکت میمونم

بعدی...اون..نه..تو میخونیو و من بغض میکنم!

بعدی...میخونیو دلم‌میخواد زمینو زمانو به هم بدوزم...اصلا چرا پاکشون نمیکنم!...تو که منه به این بزرگیرو تو ککمتر از یک دقیقه از زندگیت پاک کردی چرا من نمیتونم دوتا اهنگ رو پاک کنم!...واقعا چرا؟

 

[سامیار زاهد]

هر جا بری...هر کاری کنی....مثه شیر پشتتم ولی بدون تو اونی بودی که همیشه پشتمو خالی کردی!

 

[سامیار زاهد]

از ادمای اطرافم متنفرم چون بیشترشون مانع رسیدنم به تو شدن!

 

[سامیار زاهد]

یه لحضه اروم و بی حرکت واستا و بخون...اضلا نه واستا و گوش بده...نخند به حرفام نخند...یه لحضه اروم به من خیره شو!...فقط من نه کسه دیگه!...

 

[سامیار زاهد]

مگه زندگی شوخیه که منو به بازی میگیری
مگه کوری که احساساتمو میبینی در میری
مگه تو نمیگفتی واسه من میمیری؟!
را ساکتی خوب حرف بزن...مگه از من دلگیری؟

 

[سامیار زاهد]

دوستام بهم میگن نرمال نیستم
یا مثله همیشه سر حال نیستم
ولی هر کسی که جدیدا دوستمه میفهمه یه درد بزرگ دارم و تو باغ نیستم!

 

[سامیار زاهد]

هر کی منو بشناسه میدونه زیاد نمیخندم زیاد حرف نمیزنم اصلا گوش نمیدم...عمل نمیکنم...تکیه گاه نمیشم..متعهد نیستم... پس چرا برا تو همه اینا بودم لعنتی؟!..
واقعا چرا؟