کامل شده مجموعه اشعار عبور سایه ها | زینب میشی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع زینب میشی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 3,205
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
جنون وار

تو نباشی به برم ثانیه ام دلگیر است
شب و روزم به تو وابسته ترین زنجیر است


بی تو نابودی قلبم چو رطب شیرین است
حالِ دل رو به جنون وارترین تعبیر است
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
حریم

حریم بین ما دیوار سرد است
رخم از دوری ات تب دار و زرد است

شبی که بی تو در بستر غنودم
شبی ماتم زده از جنس درد است
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
فال

یاد تو کردم که شاید تو بپرسی حالِ من
یا که من دیوانه ام یا تو نبودی مال من!

نعمتی دادم خدا اما گرفتش ناگهان
دیده ام بستم نبینم تو نبودی فالِ من
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
کوچه ی یاد تو

تمام شب پرسه زدم به کوچه باغ یاد تو
مرا به حجله می برد خاطرِ باغ یاد تو

تو را ز خود گرفته ام ای عشق عاشقانه ها
مرا به اوج می برد قدم زدن به یاد تو
 
آخرین ویرایش
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
کمی انصاف

کمی انصاف خوب است
گهی مهربان گهی نامهربانی
گهی خوب و بد و گه در فغانی

زمان مهربانی کم دوام است
به نامهری رسیدی بادوام است
به عمرم کس ندیدم چون تو دم دَمانی
به یک دم در تَحول می رود خُلقَت چه آنی!

کمی انصاف خوب است
تمام عمر و ایام شبابت
به پای ما هدر شد نام پاکت

نمودی صرف ما عمرت چه آسان
بریختی پای ما چون بذر احسان
ز گردشهای دوستانه ات زدی بی ما نرفتی
به آسایش رساندی ما غرورت را شکستی

به آسایش که گفتم کاش می بود!
دمی خُلقَت اگر ثابت به مهر می بود!
ولی افسوس شکستی این همه خوبی به ما را
به خلق و خوی تندت دادی بر باد روح ما را

اگر صبر و تحمل بر وجودت بود گاهی
جهنم بر وجود ما بهشت کردی چه آنی!
ولی صد حیف هدر شد زندگی با خلق و خویت
بهشت را چون جهنم کرده آن روی عبوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
کوچ

باید از تبعیدگاه یاد تو کوچ کنم
سینه را از خاطرات چشم تو پوچ کنم

باید این بار ببندم درِ قلبم محکم
سنگی روی دل نَهم راه بیفتم کم کم

بازی تلخی به دل ره دادی
دلِ از زندگی انداخته ام رد دادی

می روم از گذر کوچه ی یادت یک دم
قفل و زنجیر به پا کوچ ز شَهرت کم کم

شاید این بار فراموش کنم روی بهشتت جانم
می روم چون که نبود صاحب چشمت جانم

این خداحافظیِ تلخ گلوگیرم کرد
داده ام دست تو در دست خدا کوچ زمین گیرم کرد
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
ظریف

ای که آن قدر ظریفی که به ناز باید گفت
ای همه هستیِ من یادت مرا درجا کُشت

تو ظریفی و سفیدی چو ماه در شب من
باید این بار ببوسد ز سر تا به دو پایت لب من
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
عشاق

روز عشاق است و من تنها در این ماتمکده
باز تو نیستی و چه قدر حالم بَده

کاش بودی تا فقط امشب برایت جان شوم
یا که جان قربان به پایت جان دهم
 
امضا : زینب میشی

زین العابدین

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/8/18
ارسالی‌ها
665
پسندها
13,465
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • #39
همتی کن و غم خود از یاد ببر
روز عشاق است دمی شادی بخر

غم برهان و خوشی ذخیره بنما
تا انگه که شود تورا داماد پسر
 
آخرین ویرایش
امضا : زین العابدین

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
سحر و جادو

تو سحرم کرده ای یا جادویی در کار نیست؟
آن قَدر بی تابتم عقلی به سر انگار نیست!

تازه در گوشَت شبی خوش آرزو کردم تو را
پس چرا دلتنگتم گویی مرا آرامشی در کار نیست!
 
امضا : زینب میشی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا