کوچ
باید از تبعیدگاه یاد تو کوچ کنم
سینه را از خاطرات چشم تو پوچ کنم
باید این بار ببندم درِ قلبم محکم
سنگی روی دل نَهم راه بیفتم کم کم
بازی تلخی به دل ره دادی
دلِ از زندگی انداخته ام رد دادی
می روم از گذر کوچه ی یادت یک دم
قفل و زنجیر به پا کوچ ز شَهرت کم کم
شاید این بار فراموش کنم روی بهشتت جانم
می روم چون که نبود صاحب چشمت جانم
این خداحافظیِ تلخ گلوگیرم کرد
داده ام دست تو در دست خدا کوچ زمین گیرم کرد