روی سایت دلنوشته کافه دل| آتوسارازانی کاربر انجمن یک رمان

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
بنام خدا
دلنوشته: ابری ترین خیال
نویسنده: آتوسارازانی
مقدمه: باز هم آسمان خیالت ابری است. تو ای زیباترین بهانه ی خیالم هوس پیوستن به حقیقت نداری؟
بغض ندیدنت، تکه تکه سنگ می شود و بر چشم های بی رمقم می بارد.
...........
در کوچه پس کوچه های، فکر و خیالت پرسه می زنم. هوای پلک هایم، هم چنان بارانی است. لعنت بر قطره های بارانی که در خیالت، تصویر روی ماهت را برایم تار کرده اند.
تو نیستی و من هم چون شمعی، در شعله نبودنت، ذره ذره آب می شوم.
تو نیستی ومن در اتوبان دلتنگی ات دوان دوان نفس می زنم.
کاش می شد بار دیگر،چشم هایت را، لبخندت را به یاد بیاورم؛
اما افسوس از چشمان بارانی من، که کوچه های خیالت را مملو از بارش دلتنگی کرده اند.IMG_20190912_123518_015.jpg
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
گاهی اوقات اتفاقاتی توی زندگی میوفته که بهشون میگن حکمت...
دربرابر حکمت هم میگن صبر...
اماچقدرزجر آوره صبراین حکمت...IMG_20190912_123640_477.jpg
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
18سالم که بود شب اول خوابگاه دانشجویی همه گریه میکردن جزمن...
حس خوبی داشتم که یک دختربدون وابستگی به خانواده ام.
اون موقع ها بچه ننه نبودن برام مهم بود برام مهم بودکه بتونم تنهایی ازپس خودم توشهردیگه بربیام وبراومدم.
اما الان که کنارخانوادم این برام مهمه که زمان قرصای مادرم دیرنشه.فشارخون بابام متعادل باشه اینکه هروقت مامانم احساس ناراحتی کرد بادخترش دردودل کنه .
این که من ته تغاری خونم ومامان بابامم دیگه نشاط جوونی ندارن ونیازدارن یکی دورادورمواظبشون باشه.
من دیگه اون دختر18ساله مستقل بااون افکار بچگانه نیستم من یه دختر22ساله نگرانم.نگران سلامتی مادرپدرش...
#آتوسارازانی20190925_220704.png
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
#جمعه
#آتوسارازانی

دل گیری هرروزی را ربط می دهیم به خستگی کار,مهمانی و.ـ
اما دل گیری جمعه مختص خود جمعه است.
چرا جمعه اعتراض نمی کند؟
دم نمی زند؟
این همه دل گیری را می پذیرد؟
آیا جمعه عاشق است؟ که این همه طعنه و سرزنش را به جان می خرد و هر هفته بازهم میاید؟
شاید هم جمعه مصداق یک آدم بی حوصله وخسته است که حس وحال بحث کردن بااطرافیان راندارد وهمه چیز رابه گردن می گیرد.
یا شاید جمعه تمثیل یک آدم مهربان هست که هرچقدرهم بدی ببیند بازهم مهربان می ماند.IMG_20190912_123528_903.jpg
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
بچه که بودم بابام ازتهران یه عروسک برام اورده بود دکمشومیزدی اهنگ من آمده ام وای وای میخوند
تمام شوق ذوقم اون عروسک وآهنگش بود.
خاصیت بچه همینه متمرکزشدن روی آرزوهایی که برای بزرگترا خیلی پیش پاافتاده است امابرای بچه یه دنیان.
خاصیت دیگرش اینکه خبری ازدنیای اطرافت نداری.
بزرگترکه میشی قدرت درکت میره بالا.
غم غریبه ترین فردهم قلبتو به دردمیاره.
سخته باخنده بری بیرون اما یه پیرمرد نیازمند فقیرببینی
تلخه بچه مریض ببینی وکاری ازدستت برنیاد

دردناکه زنی دست فروش ببینی که ازخجالت صورتشو پنهون کرده...
شمارو نمیدونم من ازاون دسته آدمام که همیشه غم دیگران اذیتم میکنه چه آشنا باشن چه نباشن.
کاش میشدکاری کرد...
#آتوسارازانیIMG_20190912_123533_350.jpg
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
نام:مادر وپدر
محکوم به:نگرانی.فداکاری و...
با پیچیدن صدای گریه ی نوزاد هر دو به سمت او می دوند این آغاز نگرانی های جدید از نوع مادر وپدر بودن است. ‍نشاط جوانی مادر درشب زنده داری های بالای سر فرزند مریضش, در اضطراب هایی که هروقت او را مدرسه به اردو می برد, در اشکهایی که فرزندش از زمین خوردنش می ریزد ,در لحظه لحظه هایی که قلبش برای بزرگ شدنش فرزندش به تپش می افتد, درتمامی این لحظه ها جایش را با چین وچروک های روی صورت عوض می کند. ‍تار به تار موهای مشکی وپر پدر, در خستگی های صبح تا شب,برای خریدن هرلباسی که او بخواهد,هر غذایی که او هوس کند, خریدن کتابهایی که او بتواند درس بخواند و هرچیزی که او درخواست کند وپدر شرمنده اش نشود, سپید می شوند و می ریزند.
نام :فرزند
جرم:قدر ندانستن
او قد می کشد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
تلاش میکنی شکست میخوری دوباره باانگیزه از نوشروع میکنی
بااتفاقای خوب شاد میشی .ازهرچی غم انگیزیه دنیاس دلگیرمیشی.
اما شاید روزی به جایی برسی نه شاد بشی نه غمگین
شاید دیگه قدرت پیروزشدن یاانگیزه ازنوساختن نداشته باشی
دلیلی برای ادامه ی زندگی یا پایانش نداشته باشی
شایددیگه هیچی حتی خودتو نداشته باشی
اینجاس که میگن مملو ازتهی شدی
چیزیکه من شدم.
#آتوسارازانی
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
خسته شدم ازنوشتن وغرق خیال شدن
کاش میشد یکی یکی واژه هارا ازکاغذ برداشت درآغوش کشید
کاش میشد واژه ای که غمت می دهد رابرداری درمسیر سیلاب چشمهایت قراردهی شاید غرق اشکهایت شد.
و ای کاش واژه ای را که دوست داری درست روی قلبت بنشانی تا تپش های قلبت را حس کند .کسی چه میداند شاید ضربان قلبت را آرام کرد.
چه میشد اگر واژه ای عذابت میداد را برمیداشتی ودرون دستهایت لهش میکردی.
اما این واژه ها وفادارترازآنن که کاغذ را رها کنن.
دست های یکدیگر رافشرده ودر سطرهای کاغذ مینشینند.
واین تویی که باخواندن بعضی ازآنها بغضت میگیرد یا لبخند برلب میزنی و گاها متنفرمیشوی.
#آتوسارازانی
IMG_20190912_123522_182.jpg
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
به نام غریبانه ترین معشوق دنیا خدا
نمی دونم چطوری و با چه کلمه هایی عشق و محبت خدا به بنده هاش رو توصیف کنم.
و این ضعف من، از توصیف خالق محبوبم، به علت وسعت دریای بی کران مهر محبتشه. از بچگی تو گوشم خوندن که یه خدایی هست، همیشه باهاته؛ حتی اون جا ها یی که مامان باباها نیستن؛ پس مواظب باش، کار بدی نکنی خدا تنبیهت می کنه.
و خدای اون روز های من، یه حس ترس از کسی که مدام مواظبمه تا مچمو بگیره معنی شده بود.
مدرسه که رفتم، توی کتاب های دینی خدا رو برای من با ترس از بهشت و جهنم تصورکردن.
و مدام نگران بودم که کدوم کار انجام ندم که عذاب جهنم رو نکشم.
❤و گذشت تا بفهمم عشق خدا به بنده هاش فراتر ازتصورات بچگانه منه.
❤❤اما قشنگ ترین حسی که عشق خدا روبه من نشون داد، همون لحظه های پر از نا امیدیه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,041
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
طعم شور بلور های اشک بر لایه های ترک خورده لب
چنگ تلخ بغض بی رحم بر گلوی پر ازغم
تاریک تاریک تاریک مطلق تنها تصویر پیش روی چشمان بی رمق
سکوت سکوت سکوت مطلق تنها همدم گوش های شقیق شده از درد
روح خسته
جسم آزرده
ناگهان نور می تابد و چشمه سار چشم ها خشک می شود
بغض چنگش را از گلو بر می دارد
روح جسم را در آغوش می کشد
آوای امید در گوش ها طنین انداز می شود.ـ
#آتوسارازانیIMG_20190912_123504_594.jpg
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

موضوعات مشابه

عقب
بالا