مقدمه:
من قلم به دست میگیرم و می نویسم
احساساتم را
اعتقاداتم را
حتی انحرافاتم را..
مینویسم برای تو.
و شاید مهم باشد که تویی که میخواهم بخوانی حتی نگاهی به مُتونم می اندازی یا نه!
من می نویسم!
خواندنش را به دیده منت بپذیر..!
چه ساده از من گذر کردی...!
بسیار ساده.
میدانی نمیتوانم درک کنم که تو...!تویی که آن همه ادعای دوست داشتن داشتی چگونه رفتی!
اصلا چگونه رفتن به کنار،چگونه جایم را پرمیکنی؟
شاید برایت خنده دار باشد که من هنوز که هنوز است به جای خالیت می نگرم!
و افسوس که تو نگاه کردن به جای خالیم را که هیچ نگا کردن به دفتر خاطراتمان را نیز عار میدانی.
صادقانه میگویم دلگیرم!
از دست تو!
از دست خودم من از دست تمام دنیا دلگیرم..!
و چه کار میتوانم بکنم؟
هه..مینویسم و چه ساده لوحانه انتظار دیده شدن متونم را از سمته تو دارم!
من ساده بودم و صادقانه دوستت داشتم اما تو من را نردبانی برای بالا رفتن میدیدی!
راستی آن بالا هوا چطور است؟
میدانی مدت هاست من را به کنج دیوار تکیه داده ای و بالا رفته ای؟!
از این موضوع می گذریم..!
میدانی من احمق همانطور به دیوار تکیه داده ام و چشم به راهی دارم که مدت ها قبل در آن محو شدی.
تو کیفت کوک است و من انتظار برگشتنت را میکشم!
این درد آور است!
هر زمان که میخواهم تمام خاطرات را فراموش کنم و لعن و نفرینت کنم
چشمانت مقابل چشمانم نقش میبینند!
نگاهت را به یاد میآورم!
اگر بیاد داشته باشی یکبار گفتم شبیه کسی هستی که دوستش دارم.
و تو با تمام وجود هر چقدر ظاهری و .. سعی داشتی چهره ات را از من مخفی کنی.
جالب بود.
میگفتم تمام لحظه لحظه با تو بودن همواره لبخند به لب دارم
اما این خوده تو بودی که لبخند را از لبهایم فراری دادی.
گفته بودم با تو شادم...!
و تو چه بی رحمانه تمام حس خوب ناب با هم بودن را از بین بردی!
و من چیمیتوانم بکنم؟
گریه؟
داد؟
شیون؟
التماس؟
نه..! فقط مینویسم!
نوشتن و ننوشتن من فرق چندانی ندارد!
کسی نمیخواهد!
کسی نمی شنود!
این روزها مردم کور و کر شده اند و خدا را شکر که دستش و پایشان نیز بسته است و نمیتوانند چیزی حس کنند!
کسی نمیداند به چ دلیلی زنده است.. و به همین به دلیلی زندگی نمیکند!
مانند مرده ای متحرک سرگردان است و انتظار تغییری بزرگ در زندگی خود دارد!
چیزی متوجه شدی؟ نوشتن و ننوشتن تفاوتی دارد!؟
وقتی سر سری از آنها گذر میکنی فکر نمیکنم.
کمی با دقت بخوان!
#زامبی_نباشیم
یک خواننده وقتی غمگین تمام احساسش را به حنجره اش میبخشد!
یک نقاش با تمام وجود هنرش را به قلبش هدیه میکند تا تصویری به دور از ذهن و با احساس خلق کند.
یک آهنگساز میزند و دیده های مهم شنیداری اش را همواره با صوت به مردم هدیه میدهد.
که بی شک بیشتر ما انسانها آن هدیه با ارزش را درک نمی کنیم.
یک ورزشکار مثلا یک بوکسور تمام احساسش را نا دیده میگرد و فقط به قدرت اهمیت میدهد!
اما یک نویسنده در شادی،غم،نا امیدی،سختی،اوج بد بختی فقط مینویسد!
شاید فضای نوشته هایش متفاوت باشد و شاید هم نه
یک نویسنده شاد مینویسد غمگین مینویسد و سعی میکند آن هارو واقعی جلوه دهد حتی اگر واقعا شاد و یا غمگین نبوده باشد!
اما خب.. می نویسد در هر حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زمانی که تازه شروع به نوشتن کرده بودم
الگویم صندلی خالی در اتاقی نسبتا روشن بود که پنجره ای بزرگ در آن قرار داشت.
پنجره ای که باعث میشد نور زیبای خورشید به داخل اتاقک کوچیک ذهنم بتابد و فضا را دلچسب کند
فنجانی قهوه روی میز کوچک اتاقک باشد و بوی تند و خوش کیک شکلاتی فضا را پرکند.
کم،کم بوی کیک و قهوه از بین رفت
شیشه های غمم را رویایی ام شکستند و مدتی بعد به جای پنجره دیواری بلوکی مقابلم بود!
فضای تاریک شد پایه صندلی شکست..!
و خانه با زلزله ای ویران شد.
اتفاقات زیادی افتاد و اگر بخواهم به پایانش اشاره کنم
الگوی نوشتن و نوشته های امروزم.. دیگر آن اتاق زیبا نیس!
برزخ است!
من در وسط برزخ ایستاده ام و کاغذ و قلمی بدست دارم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
قبل تر ها تنهایی را باور نداشتم..!
می گفتم "مگر میشود؟..هر کاری که انجام دهم باز انسانهایی هستند که در کنارم باقی بمانند و دوستم داشته باشند."
اما..
روزگار به من ثابت کرد میتواند هر کاری را انجام دهد!
میتواند مرا از عرش به فرش برساند و بر عکس!
که ترجیح داد راه اول را امتحان کند.
و من در میان این همه بد بختی فقط یک راه دارم..! مینویسم!.. آری مینویسم اما افسوس که خوانده نمیشود!
دیگر نمیتوانم درست تمرکز کنم.
خودم به سادگی تفاوت میان قلم امروز و دیروزم را متوجه میشوم!
خودم میفهمم که این سبک نوشتن اصلا به من نمایید!
قافیه ردیف و وزن کلمات را به کل فراموش گرده ام!
دیگر نمیتوانم حتی درست فکر کنم نوشتن پیشکش.
جنگی میان قطب های منره داده است!
شاید عجیب باشد ولی در این جنگ که بین من و خودم است تنها یک نفر مقصر است و آن هم تویی!