دلنوشته من یک دخترم | _sanam_gh کاربر انجمن یک رمان

[sanam_gh_]

نام دلنوشته:من یک دخترم
به قلم:_sanam_gh
ویراستار: نسترن بانو

مقدمه:
من یک دخترم...
همانیَم که برایش ترانه زورگویی را سروده‌اند
همانیَم که طعم تلخ قضاوت را چشیده‌ام!

 

[sanam_gh_]

مَن یک‌ دخترم
که با تمام لطافت دخترانه‌ام
کسی را حریف خود ندیده‌ام...

 

[sanam_gh_]

مَن یک‌ دخترم
نمی‌توانم هر جوری که باب میلم باشد رفتار کنم!
نمی‌توانم با صدای بلند بخندم و یا شادی کنم!
مَن یک‌ دخترم
که نمی‌توانم هر روزی که‌ دلم خواست بزنم بیرون! نمی‌توانم هر نوع لباسی که‌ دوست‌دارم‌ را بپوشم!
چون مَن یک‌ دخترم
که هر جوری که باشم و یا هر جایی که باشم، جز قضاوت شدنم سهمی از دنیا نخواهم برد...

 

[sanam_gh_]

مَن یک‌ دخترم
با قانون مداری‌های زیادی متولد شدم
با اجبار پذیری‌های زیادی بزرگ شدم
با بسیاری از بی‌رحمی‌های آدمی مواجه شدم در خیلی از جاها با رنگ قضاوت شناخته شدم
اما خب منم دیگر از زندگی خسته شدم...!

 

[sanam_gh_]

مَن یک دخترم
با خاطراتی‌ تلخ که فقط مرور آن مرا به عذاب دچار می‌کند!

 

[sanam_gh_]

مَن یک‌ دخترم
با کلی بغض شکسته شده
با کلی هق هق خفه شده
با دلی شکسته شده
دردای پنهان شده
مَن یک دخترم
با کلی حرف که گفته نشده...

 

[sanam_gh_]

مَن یک دخترم
که با بد و خوب همه ساختم
حالا که یک جاهایی من باختم
نیستن همونایی که من باهاشون ساختم...!

 

[sanam_gh_]

مَن یک دخترم
که روزا لبخند رو لباشه
شبا هق‌هق گریه‌هاشه!

 

[sanam_gh_]

مَن یک دخترم
از دنیای بی‌رنگ و روی آدمایی که
که درد و غم را برایم بی‌حد و مرز کرده است!

 

[sanam_gh_]

مَن یک دخترم
گاهی پر غمم
گاهی دلتنگم
گاهی می‌شکنم
گاهی همیشه می‌بخشم...