روی سایت دلنوشته خدای من | سامیار زاهد و ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

[سامیار زاهد]

مشاهده فایل‌پیوست 134328

به نام خدای من

دلنوشته:خدای من

نویسندگان:
ستاره حقیقت جو
و
سامیار زاهد


مقدمه:

به نام خدای من
خدای تو نه!
خدای من
خدای من مانند من است
اون هیچ شباهتی به خدای تو ندارد
او خشن است و بعضی اوغات کم محلی میکند او درست مانند من است!
او همسان با خواسته های من قدم بر میدارد و همواره در زندگی کاری را که میخواهم عملی میکند
اما در بعضی مواقع با هم به مشکل بر میخوریم و این است که کمی آزار دهنده میشود..!

​

 

[سامیار زاهد]

هیچوقت فکر نمی کردم خدای من با من چنین کند
همیشه میدانستم هر چه بخواهد همان میشود
او میتواند هر کاری انجام دهد..!
اما حالا درست زمانی که دلم را شکسته
درست در همان زمانی که غرورت را تکه تکه کرده است
دیگر حرفی برای گفتن ندارم
خدای من، اصلا از تو انتظار چنین رفتاری را نداشتم
تو مثل من بودی..!
چه چیز باعث شد که تغییر کنی؟​

 

[سامیار زاهد]

خدای من تو که میدانستی ارزشمند تر از او برای من وجود ندارد
تو که میدانستی احساس میکردم نیمه دیگر خود را پیدا کرده ام
خدای من. تو که از حسم خبر داشتی
پس چرا این چنین کردی؟!
تمام رویاهای شیرینم یک شبه دود شد و من ماندم و من
اصلا گرفتن او به کنار
چرا خودت را از من دریغ کردی؟
البته قبول دارم که اگر برای عذر خواهی میامدم قبول میکردی که مرا ببخشی
اما حالا جدا از گرفتاریم در باب دوریش و دوریت درگیر گناه شده ام
و این واقعا درد اور است..!​

 

[سامیار زاهد]

تو و فرزندانت را بسیار قبول دارم
شاید عقیده هایم با عقیده اطرافیانم تفاوت های بسیاری داشته باشد
اما مهم آن است من تورا می پرستیدم و حال..
دوست دارم کمی با گذشته برگردم
شاید خنده دار باشد اما دلم برایت تنگ شده است
نمیدانم چرا؟
اما عجیب هوای صحبت با تو به سراغم آمده است
خدای من،کمی در کم کن​

 

[سامیار زاهد]

خدای من چرا نقل کننده احکام و‌احادیثت انسانهای درستی نبودند.
با گفته هایشان و گرفتن ایراد های مکرر از کار من کاری کردند،
که به فرزندت روی بیاورم
ایده خوبی بود برای دور شدن و جدایی ازتو..اما...
اما کمی ناراحت کننده است
نزد کسی رفتم که تو اورا از درگاهت راندی و‌حال بسیار،بسیار شرمزده ام
...​

 

[سامیار زاهد]

در اولین لحظه ای که اسمت را شنیدم
خدا را صدا زد
صدایم را شنید و تو را به من بخشید
در آخرین لحضه با هم بودنمان خدا را صدا زدم
نمیدانم صدایم را شنید یا نه اما اهمیت نداد
حتما سرش گرم مهر ورزیدن به دو بنده عاشق دیگرش بود.​

 

[سامیار زاهد]

خدای من حال که به گذشته می نگرم هزاران بار در روز بابت تمام ناشکری هایم آرزوی مرگ میکنم
صدایش میکردم با لبخندی خاص بر می‌شن و با جانمی شیرین جوابم را میداد.
در آن لحضه هیچ توجهی به لبخند زیبایش نداشتم و همه چیز مثل یک عادت بود.
اما حالا با تمام وجود میدانم اگر دوباره آن لبخند خاص را ببینم و آن "جانم" شیرین را بشنوم قلبم از حرکت می ایستد
...​

 

[سامیار زاهد]

خدای من بابت بخشیدن این فرشته به من از تو سپاسگذارم
هر کس در دنیا باید کسی را داشته باشد که بی نهایت به او عشق و علاقه ببخشد و او نیز بدون سوء استفاده کردن از احساساتت آن ها را قبول کند و هر کاری برای شاد کردنت انجام دهد
خدای من به راستی که او را بی نقص افریدی باطنی زیبا و صورتی زیبا تر
اما خوب کمی زود رنج است
از دستم ناراحت میشود اما به او یاد اوری کن که هر کاری برای شاد کردنش انجام میدهم و نباید حرف هایی که در عصبانیت میزنم را جدی بگیرد


ستاره حقیقت جو

​

 

[سامیار زاهد]

خدای من، دوستش دارم چرا متوجه نمیشود
میخواهمش چرا درک نمیکند
دوست ندارم با کسی غیر از من باشد چرا سعی نمیکند حتی وانمود کند که به ان عمل میکند
خدای من به اندازه تمام مخلوقاتت دلگیرم
خسته هم
نای ماندن ندارم رفتن پیش کش!
خدای من یا جانم را بگیر یا اورا به من باز گردان​

 

[سامیار زاهد]

خدای من دوست دارم او را از تو بخواهم اما..
اما میدانم از یک روز به بعد دیگر به چشمت نیامدم
رعایت کردم
رهایم کردی
میشود دستم را دوباره به سمته دراز کنم!؟
خجالت میکشم.
میدانم دستم را میگیری.
اما من-خجالت-میکشم!
​