- ارسالیها
- 1,381
- پسندها
- 30,385
- امتیازها
- 63,073
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #11
همیشه یک سوال در ذهنم جولان میدهد:
-روزی که پای سفرهی عقدت نشسته بودی، خوشحال بودی یا نه؟
آخر میدانی، به گفتهی خودت... غمی که در چشمان پدرت بوده دلت را لرزاند...
همانطور که تبسم روی لبان مادرت، شادی را به دلت سرازیر کرد!
احساس کدامشان بر تو غلبه کرد؟
درست است، انگار تو از محبتهای بیکران پدرت سیراب شده بودی که گرهی کور ابروانش هم باعث نشد دست از این وصلت بکشی!
چقدر مادرت در اعطای مهر و محبت به تو خساست به خرج داده بود که با یک تبسم او، حاضر به تلخ کردن آیندهات شدی؟!
-روزی که پای سفرهی عقدت نشسته بودی، خوشحال بودی یا نه؟
آخر میدانی، به گفتهی خودت... غمی که در چشمان پدرت بوده دلت را لرزاند...
همانطور که تبسم روی لبان مادرت، شادی را به دلت سرازیر کرد!
احساس کدامشان بر تو غلبه کرد؟
درست است، انگار تو از محبتهای بیکران پدرت سیراب شده بودی که گرهی کور ابروانش هم باعث نشد دست از این وصلت بکشی!
چقدر مادرت در اعطای مهر و محبت به تو خساست به خرج داده بود که با یک تبسم او، حاضر به تلخ کردن آیندهات شدی؟!
آخرین ویرایش