فال شب یلدا

روی سایت دلنوشته ی چشم هایش |mahkame کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MAHKAME _R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 37
  • بازدیدها 1,243
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #11
قدم میزنم کنار ساحل ارام ارام
کنارم ایستاد با چشمان اشکی نگاهم کرد
گفت : عشق من از کنارت میروم اما قلبم برایت میتپد
رفت
به رفتنش خیره میشوم
اشک هایم جاری میشود
می نشینم و رد پایش را می بوسم
 

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #12
دیگر ندیدمش
ندیدمش تا دیروز
نگاهش کردم دستش در دست او بود
چه زیبا شده در ان لباس
چشم هایش خیلی زیباست
نگاهم کرد چشم هایش اشکی شد سرش را پایین اورد
با چشمان گریان لبخند میزنم
میگویم :عشق من عروسیت مبارک
 

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #13
تمام شده سیگار هایم
اشک هایم دست خودم نیست
همش میریزد
به چشم هایش فکر کردم
چشم هایش برای من بود
لبخند هایش برای من بود
قلبش برای من بود
یکی امد برد
 

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #14
چشم هایش مرا دیوانِ کرده بود
دل تنگش شدم
دل تنگ چشم هایش
روزی گفت :عشق من دلت گرفت به اسمان نگاه کن
رنگش مثل چشمان من ست
راست گفت اسمان هم رنگ چشمانش است
عشق من
دلم برات تنگه
سری بزن
شاید نبودم
 

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #15
به ماه خیره میشوم
گفتم : ای ماه اگر عشق مرا دیدی سلام برسان
بگو منتظر ماند نیامدی
بگو میرود سفر یک جای دور
بگو تنها نیست
خدایش هست
 

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #16
با پای پیاده ام کوله بر دوش راه میروم
گاهی به عقب نگاه می کنم شاید بیاید
اما نیامد
به خورشید اسمان نگاه می کنم
اشک هایم جاری میشود
فریاد میزنم
کسی نیست بشنود
به زانو می افتم
عشق من برگرد دیگر توان ندارم
 

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #17
رسیدم به روستایی
زنی را دیدم خیره ماندم
چشم هایش
چشم هایش مثل او بود
پاک زل
افتادم نفسم گرفت
قلبم درد گرفت
او انجا چشمانش اینجا
خدایا به دادم برس
 

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #18
شبی در خانه ان زن بودم
مهربان بود با محبت بود
گفت : جوون بودم عاشق بودم خیلی عاشق بودم
رفت دیگر نیامد نگو که عاشق بود عاشق من نبود عاشق شد
رفت خیلی منتظر بودم اخرش پیر شدم
حرفایش دلم را لرزد یعنی پیرم میشوم
یعنی دیگر چشم هایش را نمیبینم
 

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #19
روستا را ترک کردم به سفرم ادامه دادم
دوست دارم برای اخرین بار به چشم هایش خیره شوم
هیچ وقت نگفتم دوست دارم عشق من
مقصر خودمم اعتراف نکردم
اعتراف نکردم بگویم دوستت دارم
 

MAHKAME _R

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
924
پسندها
11,935
امتیازها
34,373
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #20
پاهایم خسته میشود دیگ نه نانی مانده نه ابی
تنها ماندم در این بیابان
خورشید می سوزاند چشم هایم را
خسته ام به خواب فرو میروم
در خوابم دیدمش لبخند بر لب داشت
گفت :عشق من طاقت بیار طاقت بیار که برگردی
طاقات بیار که منتظرم طاقت بیار عشق من
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا