کامل شده مجموعه اشعار شاید اینبار... | شمیم فرهادی کاربر انجمن یک رمان

[ش.م.ی.م فرهادی]

شاید اینبار نگذارم که بریزد باران...
که بیاید ببرد چشم مرا...
شاید اینبار نگذارم بگذارند مرهم...
که بیاید ببرد زخم مرا...
شاید اینبارنگذارم که بخوانند قرآن
که بیاید ببرد خشم مرا...!

 

[ش.م.ی.م فرهادی]

شاد اینبار کمی ناله کنم
نگذارم که بماند غم واندوه به دل
با خیال بیخیالی ز همه جان و جهان شکوه کنم...
شاید اینبارم برنجانم دلی
من ساده تا به کی سکوت کنم؟
تا به کی...

 

[ش.م.ی.م فرهادی]

شاید اینبار تو یک آیه ز بالا باشی...
و برای من حافظ چو بخارا باشی...
شاید اینبار کمی همتای لیلا بشوم
شاید اینبار بخواهی که چو مجنون باشی...

 

[ش.م.ی.م فرهادی]

من شنیدم که صدایت در صداقت بشکست...
شاید اینبار تو در راه خ**یا*نت باشی!
تو به اقرار جنون دل من خندیدی
شاید اینبار نخواهی ز جهالت باشی!

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[ش.م.ی.م فرهادی]

شاید اینبار هوادار دو چشمانت نباشم...
غزل ساز نگاه مهربانت هم نباشم...
تو هم گر بزنی حرفی ز عشاق
دگر دیوانه ی شیرین زبانت هم نباشم...

 

[ش.م.ی.م فرهادی]

شاید اینبار دلم زود پیر شد...
مثل این آشفته ها دلگیر شد...
شاید اینبار چونان مردم شهر
از همه جان و جهانش سیر شد...
شاید اینبار برای جنگ گرگ
با تمام خستیگی ها شیر شد...

 

[ش.م.ی.م فرهادی]

شاید اینبار چونان مرمان دیگر شهر...
ساده دل را بدهم دست کسی...
بگذارم او کمی دیوانه و شیدا شود...
و که شاید بشکند دیوار تنهایی من!
گرچه می‌دانم رسوخش به میان دل و جان
بیشتر من را از این تنهاتر و تنها کند...
عشق رسمش اینست!

 

[ش.م.ی.م فرهادی]

شاید اینبار تورا بعد از خدا من یافته باشم...
من نمیدانم! و شاید تو شوی نیمه ی من...
بعد از این سرخوردگی در حال بیماران عشق
میشود حالا طبیبی باشی از خیمه ی من!؟

 

[ش.م.ی.م فرهادی]

شاید اینبار بباید ز جهان دور شوم..
ز تماشای فصول عشق چون کور شوم
شاید اینبار بباید که فقط خود بینم
و پس از سازش عمری راهی گور شوم

 

[ش.م.ی.م فرهادی]

شاید اینبار چمدانی از برای سفرم جمع کنم...
بشوم راهی یک شهر غریب...
که ندانند کیستم و از کجا آمده ام...
که نخواهند شوند مایه دردبودن جان...
و گذارند که من
چندسالی نفس خرم و شادی بکشم
و نباشم ز اهالی پرازدرد جهان...