نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌‌های سرآغاز | فرزانه رجبی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فرزانه رجبی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 3,160
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
جانان من، یادت هست روزهای با هم بودن‌مان چه قول‌هایی که به هم دادیم؟
که قرار بود عشق‌مان زبان‌زد این مردم شود؟!
که قرار بود ما لیلی و مجنون دوم قصه‌ها شویم؟
که ما در ساختن فیلم عاشقانه زندگی‌مان روی دست هندی‌ها بلند شویم؟
که هیچ بشری نتواند به عشق مانند سدمان؛ حتی خراشی بیندازد؟!
یادت هست قول دادی که بمانی؟
یادت هست گفتی قصه من و تو جدایی ندارد؟!پایان ندارد؟
یادت هست گفتی ما آخرش مال هم خواهیم شد؛
امّا رفتی...
رفتی و هرگز نفهمیدی هنوز چه آهنگ‌هایی هست که برایت نفرستاده‌ام. ‌رفتی و هرگز نفهمیدی هنوز چه خیابان‌هایی هست که با هم قدم نزده‌ایم. رفتی و هرگز نفهمیدی هنوز چه کافه‌هایی هست که طعم قهوه‌های‌شان را نچشیده‌ایم. رفتی و هرگز نفهمیدی هنوز چه عاشقانه‌هایی بلد بودم و نشد تقدیمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟
حسین بن علی؛ چه گویم از تنگی این دل همیشه تنگم؟
چگونه می‌شود وصف کرد شان و منزلتش را که هرگاه نام حسین بر لبی جاری شد تمام موهای تنم به احترامش قد قامت الحسین می دهند؟ چه بگویم از آن قطرات اشکی که هرجا نام شهید بی‌سر آمد از گونه‌هایم سر خورد؟!
وقتی در سرزمین بی‌کسی‌ها حسین نیست، دست ظلم؛ نامردانه به دل‌های غریب‌مان سیلی می‌زند.
و حال محرم، محرم همیشه بهانه بوده است برای بر تن کردن لباس‌های رنگ زندگی این روزهای‌مان، وگرنه کیست که نداند زندگی ما از همان روز که محشر کربلا بی‌حسین شد، همیشه به رنگ محرم ماند.
ارباب بی‌کفن!
سالار بی‌سر!
سرور ل**ب تشنه!
چه کرده است؟ چه کرده است که تا جهان بوده و هست و خواهد بود، همه افرادش مجنون اوست؟
چه کرده است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
گاهی اوقات، بعضی لحظات، دم دمای غروب که می‌شود، همان ساعاتی که می‌گفت:
- عشقم، می‌خوام ‌برم بیرون وقتی که برگشتم بهت خبر میدم.
همان دقایقی که می‌گفتم:
- باشه زندگیم، مراقب خودت باش.
درست همان ثانیه‌ها دلم می‌گیرد. دلم تنگ می‌شود! دلم چنگ می‌زند.
می‌روم سراغ همان صندوقچه‌ای که به مادرم گفته‌ام کلیدش را گم کرده‌ام و یواشکی قاب عکسش را بیرون می‌آورم و شال و‌ کلاه می‌کنم به سمت حیاط خانه‌مان؛ لب حوض پر از آب، کنار باغچه می‌نشینم و به عکسش چشم می‌دوزم. همان نگاه اول کافی‌ست تا اشک‌هایم سرازیر شوند. شروع می‌کنم به صدا زدنش تا از اتفاقات اخیر بگویم، تا درد و دل کنم، تا تصدقش بروم...
یک بار،
دوبار،
ده بار...
صدا می‌زنم تا جانم گفتن‌هایش را بشنوم؛ امّا هیچ جوابی نمی‌شنوم. غرق خاطراتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
زمستان چمدانش را ببندد با آن روزهای سرد و ساکتش؛ بهار تمام شود با آن آب و‌ هوای دم دمی مزاجش! تابستان کوله بارش را جمع کند با آن آفتاب سوزان و عذاب آورش و پاییز عاشقی‌ها بیاید و از او نگفت؟
آخر مگر می‌شود از تو گذشت حضرت پاییز؟
پر از مهر و مهربانی هستی که فرزند ارشدت مهر است.
شروع کدام فصل روح نوازتر از تو که خنکای نسیم دم صبحت پاک می‌کند هرچه دغدغه هست از دل‌ها را...
آبان باشد و قارقار کلاغ‌ها و نم‌نم باران و صدای خش‌خش برگ‌ها و زرد و نارنجی و قرمز شدن درخت‌ها!
آخر یک پاییز و این همه دلبری کردن؟!
فکر کن آذر از راه برسد، هوای دو نفره و حس ناب عاشقی، آذر برسد و یک فنجان چای داغ، آذر برسد و وعده‌ی یلدا را بدهد. این همه زیبایی را کدام فصل به خود دیده است؟ آخ امان از یلدا! من یقین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
آرام بگیر قلب من...
آخر گناه چشمان من چیست که به خاطر تو و زندانی‌ات باید هربار در خلوت اشک بر گونه‌هایم روان کنند؟
چرا چشمان کم‌سو شده‌ام باید تاوان انتخاب و عاشقی تو را بدهند؟!
می‌دانم غرق از ترک‌های ریز و درشت شده‌ای و با کوچک‌ترین تلنگر خواهی شکست؛ امّا به خدا چشمان من هیچ کاره‌اند!
چشم سر بسته بود وقتی که تو دیدی، اسیر شدی، عاشق شدی. روزهای خوبت هرچند کوتاه؛ امّا گذشت و‌ حال که پیر و زخم خورده شده‌ای بیا و دست بردار. بیا و رحم کن به چشمان کم فروغم. بیا و بر هم بزن این ضربان و ریتم تنظیم شده با نفس‌های این یار بی‌معرفت را. خسته نشدی از بس بر چپ و راست سینه‌ام کوبیدی و جواب نگرفتی؟
خسته نشدی از بس او‌ را مانند گنجی گران‌بها در خودت حفظ کردی و در را بر روی هرکسی جز او هفت قفل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
تولد همیشه به معنای پا به این دنیا گذاشتن نیست. تولدت مبارک همیشه برای کسی که صرفاً یک‌بار به دنیا اومده و حالا فقط یک‌سال بزرگتر شده نیست. چون من یه جور دیگه، توی شب تولدم دوباره متولد شدم!
سال‌ها پیش من پا به این دنیای بزرگ گذاشتم و چشمام رو به روی جهان باز کردم و این جهان بود که منو در خودش جای داد؛ امّا این‌بار من جهانی که وسعتش پهنای شانه‌های تو بود رو در آغوش گرفتم. تولد واقعی من بعد از بیست ‌و‌ دو سال شب تولدم بود.
شبی که همه چی زنده بود، تازگی داشت، بوی عشق داشت!
مثلاً این‌که به جای رقص انگشتت روی کیبورد، به چشمام نگاه کنی و به زبان بگی تولدت مبارک!
این‌که کنار گوشم، با قشنگ‌ترین حالت ممکن، قسم بخوری و بگی به خدا من دوستت دارم!
گفته بودم نفسم بند میاد وقتی بهم میگی الهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
ته کوچه‌ی بن‌بست آذر، دخترکی با موهای بلندِ نارنجیِ بافته، با صورت قشنگ و گونه‌های تب‌دار چون انارش، در لباس سپیدش منتظر پشتِ در ایستاده است. ریسه‌های طلاییِ برگ‌ها تمام کوچه را آذین بخشیده است. صدای ساز و دهلِ جشن بزرگ ″آذر″ به گوش می‌رسد، جشن برای دختر زیبای‌مان، برای ″یلدا″.
همان دختر خوش قلبی که به یمن آمدنش همگی دور هم جمع شده‌ایم. مادر برای پذیرایی با دستان گرمش انار دون می‌کند. پدر مشغول قاچ کردن هندوانه‌هایی است که با کلی وسواس خریده‌ است. مادربزرگ لحاف کرسی را آماده می‌کند تا نزدیکی جسم‌های‌مان را هم‌چو قلب‌ها به هم بیشتر کند. حال درب حیاط کوچکِ خانه‌ی پدربزرگ به روی یلدا گشوده شده است!
در چشم برهم زدنی صدای کفش‌های پاشنه بلندِ یلدا میان صوت دلنشینِ صدای پدربزرگ که ″حافظ″...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
انتهای کافه، کنج دیوار، سمت راست؛ سرم بر دیوار سنگی سرد، به جای شانه‌های گرم تو!
دستانم حلقه به دور فنجان قهوه، به جای گره در دستان تو و رد اشکی که از گونه‌هایم به روی آستین پالتوی چرمم سر می‌خورد و از آن‌‎جا به زمین سقوط می‌کند.
چشمانم را لحظه‌ای می‌بندم. چهره‌ای آشنا می‌بینم، تو از دور می‌آیی، باورم نمی‌شود! با همان لباس سرمه‌ای راه راهت که تو را خواستنی‌ترت می‌کند. کمی نزدیک می‌شوی و من دلهره دارم!
حال چهره‌ات را به وضوح می‌بینم. برق تار موهای سپیدت میان انبوه موهای مشکی‌ات، ته ریش جذاب و مردانه‌ات که دلم غنج می‌رود برای نوازشش.
بازهم نزدیک‌تر می‌شوی و من از هیجان پاهایم سست شده‌اند. حالا دیگر ریتم نفس‌هایت روحم را نوازش می‌دهد و عطر تنت هوش را از سرم برده است. آن‌قدر نزدیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
فروردین است دیگر، همان ارشد تمام دوازده فرزند سال.
همان که بوی نو شدن و تازگی‌اش زمین و آسمان را عطرفشان می‌کند. اصلاً خاصیت فروردین همین است که هرچه هست و نیست را نو کند. زمین‌را، گیاه‌را، خانه‌را، لباس‌را، خیابان و پارک‌را، روح‌را، جان‌را...
خلاصه کنم برایت؟
عشق را...
فروردین دَمِ عمیق عشق به عمق جان است که فراری می‌شوی از بازدمش.
و تو چقدر عجیب شبیه فروردین هستی. صدای تو مثل صدای بلبلان باغ بهاری‌ست در سپیده دم‌های فروردین، کمی گوشنوازتر. امان از لبخندت؛ که مثال شکفته شدن یک گل خوشبو در روزهای اول بهار قند به دلت آب می‌کند؛ حتی کمی دلنوازتر. فروردین است دیگر و دوست داشتن تو؛ مثل فروردین تازه می‌کند تمام حس‌های قشنگ و لذت‌بخش زندگی را.
بهتر بگویم؛ آن فروردین که با چشم سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
میگم دلبر،
حواست هست امروز سیزده بدر هستش؟ در جریان دروغ سیزده و طبیعت‌گردی و سبزه گره زدن هستی؟
می‌دونم تو هم از این کارایی که مردم بدون دونستن پیش ‌زمینه‌اش انجام میدن خوشت نمیاد. به قول بی‌بی حقا که در و تخته باهم خوب جور شدیم. این مردم باید یه «تو» توی زندگی‌شون باشه تا حکمت و فلسفه هر حرکت‌شون رو بدونن و عشق رو پیش زمینه‌اش کنن!
آره دلبر، می‌دونم منتظری برای امروزم یه فلسفه به کتاب مسیر زندگی‌مون اضافه کنم. نبینم سیزده بدر امسال حیرون یه گوشه ایستاده باشیا. آخه می‌خوام امسال گره بازوان تو رو با آغوش خودم باز کنم و به جای سبزه گره زدن، دلمو به دلت محکم‌تر پیوند بزنم. گره زدن سبزه رو شب همون سیزده بدر مردم یادشون میره دیگه؛ ولی من دلم رو به دلت پیوند می‌زنم تا بتونم میوه‌ی عشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا