نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌‌های سرآغاز | فرزانه رجبی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فرزانه رجبی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 3,159
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
ادیبهشت هم از راه رسید؛ همان اردیبهشتی که معروف به اردیبعشق است. حال باید بساط عاشقی‌ها را برای سی‌ و ‌یک روز پهن کند!
عجیب است این ماه اردیبهشت، از اسمش گرفته تا رسمش، از هوایش گرفته تا نمایَش...
حیف است که اردیبهشت یک ماه باشد. کاش سال بود، یا نه؛ کاش اردیبهشت یک عمر زندگی بود!
به اسمش سوگند که ماه چهار فصل است؛ وگرنه کدامین دوازده ماه است که چون بهار سراسر عطر گل و شکوفه باشد؟
کدامین ماه است که قدم زدن در عصرهای نسبتاً گرمش برایت شور و حال تابستان را تداعی کند؟
باران... آخ از باران‌های نم‌نم و گاه و بی‌گاهش که هویت پاییز است؛ امّا در اردیبهشت!
مگر غیر از این است که خنکای دم صبح و سرمای ملموس شبانگاهش جدایی از زمستان را به رخ می‌کشد؟ بس نیست؟ آخر یک اردیبهشت و این‌همه دلبری؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
اردیبهشت از آن ماه‌های لعنتی است که در آن کوه رفتن عجیب می چسبد! طعم دریا را چشیدن طعم بهشت چشیدن است،
با دوستان در خیابان‌ها قدم زدن در شیره جانت نفوذ می‌کند.
در اردیبهشت، تمام رنگ‌ها برای پوشیدن خوبند، تمام راه‌ها برای رفتن سبزند، تمام سختی‌ها برای چشیدن شیرین است.
هوا عجیب جان می‌دهد برای عاشقی کردن و عشق ورزیدن به دیگران...
نکند دریغ کنی محبتت را، لبخندت را، مهربان بودنت را!
نمی‌دانی چقدر این اردیبهشت برای همه چیز و همه کار دوست داشتنی است، که یک ماه برایش کم است و باید کم‌کمش شش ماه تمدید شود، برای خلق هرچه قشنگی است.
و چه زیباست این ماه بهشتی!
ماهی که عاشق شدم، عاشقم شد، زندگی را فهمیدم، زندگی را فهمید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
«لیله القدر خیر من الف شهر»
پاک و عاری هستم از هر چه بی‌گناهی هست، از هرچه بخشودگی هست، از هرچه پاکی ذات و قلب هست؛
امّا درست در قلب تاریکی این شب زانو زده‌ام و جانمازم ضامن روسیاهی‌هایم شده است.
سنگینی دانه‌های غلطان اشک اجازه بالا آوردن سرم را نمی‌دهند. مگر نه آن‌که شب، شبِ تقدیر است و من چاره‌ای ندارم؛
جز آن‌که طلب بخشش از خطاهای یک سال را از خداوند داشته باشم، جز آن‌که خودم را از هق‌هق‌های به جواب یک سال رهایی ببخشم، جز آن‌که توبه کنم از توبه‌های هزاران بار شکسته شده‌ام، جز آن‌که چشم امیدم به «ستارالعیوب» بودن تو باشد.
در سیاهی این شب، همین اشک‌ها، همین «غلط کردم» گفتن‌ها شاید کورسوی امیدی باشند برای روشنایی یک سال آینده‌ام!
در جایی خواندم که نوشته بود، از آن بالا، از لابه‌لای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
هنوز داشتیم از اردیبهشت و دلبری‌هایش می‌گفتیم که خرداد خبردار ایستاد و سلام گفت و وای که چقدر سخت است نوشتن برای خرداد.
خرداد یعنی ختم بهار و نه فقط بهار بلکه ختم هشت ماه درس و تلاش علم‌آموزان است. شاید او بیشتر از نواده‌اش «مهر» بوی کاغذ و کتاب بدهد، آخر تنها ماهی‌ است که ما از کودکی آنقدر درگیر مدرسه و امتحان و استرس بودیم که فراموش کردیم او فرزند آخر بهار است و آخ که چقدر مظلوم است این خرداد جان‌مان.
او پیوند دهنده‌ی اصلی خنکای لطیف صبح بهار و گرمای سوزان ظهر تابستان است!
کاش کمی بیشتر هوای این ته‌تغاری بهار را داشته باشیم، کاش هم‌چون اردیبهشت که اردیبعشق صدایش می‌زنیم، خرداد را هم عشقداد بنامیم و باور کنیم او هم می‌تواند برای‌مان عاشقانه سرایی کند، کاش فراموش نکنیم که قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
من یه آدم دیوونه‌ام و مخاطبم تویی، پادشاهِ قلبم.
دلتنگی من برای تو شاید یه اتفاق تکراری باشه؛ ولی برای من همیشه یه عذاب تازه‌س. می‌دونی می‌خوام چی بگم؟ می‌خوام بگم اون عاشقانه‌هایی که برام هر دفعه می‌گفتی و نثارم می‎کردی، مگه نفس کشیدن بود که برام عادی بشه؟ شنیدی که میگن بزرگ‌ترین نعمت بعد از سلامتی، آرامشِ؟ من با این نعمت از دست رفته که توی صدات جولان می‌داد چیکار ‌کنم؟!
عوض شدی دلبر؛ عوض شدی جانا؛ عوض شدی شیشه‌ی عمرم.
وگرنه که من هنوزم توی خواب و بیداری، توی فکر و زندگی، توی قلب و دلت برات اولویت بودم، نه؟ می‌دونم که دیگه نمی‌خوای برگردی؛ باشه. آخه عشق که به اجبار و محبت که به گدایی نمیشه. برنگرد؛
امّا فراموش نکن که این‌جا یه چیزی جا مونده. یه سند!
سند قلبم که ازم خواستی شیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
تازگی‌ها یک‌خورده حسود شده‌ام عشق ‌دلم؛ نه نسبت به آدم‌ها و چیزهایی که اطرافم می‌بینم، نه!
برعکس، من به هرکس و هر چیز که از من دور و به تو نزدیک باشد حسادت می‌کنم. می‌دانم که می‌خندی؛ امّا باید بگویم که من این ‌روزها به زنجیر دور گردنت حسادت می‌کنم؛ چون هر لحظه و هر مکان همراه توست و ضربان تو را احساس می‌کند‌. همان زنجیری که به تازگی به شاهرگ تو دخیل بسته است. من همینم شاه‌نشین قلبِ آوار شده‌ام.
همان دیوانه‌ای که به نگاه و محبت تو عادت کرده بود که الان حتی به نگاه تو به ساعت دور دستت هم حسادت می‌کند.
می‌دانم که نگاهت به ساعت کوتاه و با کم‌ترین توجه است؛ امّا، امّا منِ دل‌خسته‌ی عاشقِ تو، به همین نگاه کوتاه و گذرای تو هم راضی‌ام. من به هر کس که سر راه تو‌ سبز می‌شود و حتی به قدر یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
جنس رفاقتی را که آموخته‌ام دوست دارم. از همان جنسی که در ضرب‌المثل‌ها می‌گویند:
- به مو رسید؛ امّا پاره نشد.
رفاقتی که پایدار بودنش هرگز به گردش و دورهمی و کافه گردی‌ها ختم نشد. این پایدار بودن را دوری‌های چندماهه‌ای ثابت کرد که از هم غافل نشدیم، بی‌خبر نماندیم و حتی با وجود فاصله بین‌مان، در خنده و گریه‌ی‌ یک‌دیگر شریک بودیم. از همان رفاقت‌هایی که وقتی نتوانستیم دستان هم‌دیگر را بگیریم و در دنیای واقعی کوچه‌ها را طی کنیم، در گپ کوچک‌مان در دنیای مجازی به هرجایی رفتیم و دست دل‌های‌مان را رها نکردیم!
این همان رفاقت است که «تا» ندارد.
نمی‌توان گفت انتهایش تا ده سال، تا بیست‌ سال، تا پایان پیری، تا آخر عمر می‌رسد.
خودمان به تنهایی آجر به آجر این رفاقت را با «فداکاری» ساختیم و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
سلطان تابستان گره‌ی بند پوتین‌هایش را محکم کرده و قلب تابستان را به سمت سینه‌ی خورشید نشانه گرفته و یک نفس می‌تازاند. درست برخلاف تیر و شهریور، مرداد قدم به قدم آمدن در ذاتش نیست.
او از تبار خورشید است، پس مستقیم و بی‌صبرانه می‌تازد.
مرداد گرمایش را از مبدا خورشید به مقصد زمین دربست گرفته است و هرم نفس‌هایش را به نفس‌های‌مان پیوند می‌زند!
تکلیف او از همان ابتدا مشخص است، روزهای بلند و گرمای زیاد...
رنگ عوض نمی‌کند و کسی را با حال و هوای در حال نوسانش فریب نمی‌دهد و به همین علت سلطان سال لقب دارد!
بستنی و فالوده و هندوانه‌ی خنک هیچ‌کدام نمی‌تواند غیرت و ابهت مرداد را زیر سوال ببرد.
فرزند خوشید است و تا دنیا، دنیاست اصالت خود را از خاطر نمی‌برد!
مرداد را حتی با وجود گرمایش، به دلیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bita

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
بیرون از خانه صدای طبل، زنجیر، دسته‌های سینه‌زنی و نوای بلندِ لبیکَ یا حسین!
داخل خانه لباس‌های سیاهِ عزا، اشک و آه و چای روضه‌ی عباس!
آقاجان! سرورِ من، پسر بچه‌ها با حضور در صف‌ها و هیئت‌های زنجیرزنی و دختر بچه‌ها با بردن چای روضه برای عزادارن تو، عشقشان را ابراز می‌کنند و آرام می‌گیرند. حسین‌جان، جانم به فدای لب‌های تشنه‌ات، برای ما کاری بکن؛
ما که این عطش عشق‌مان تنها با حضور در کربلا و بین‌الحرمین موقتاً کمی فروکش می‌کند، باید چه‌ کنیم؟
ندیده‌ام آقا؛ امّا شنیده‌ام لحظه‌ای که در بین‌الحرمین قرار می‌گیری و یک دلت پر می‌کشد سمت حرم عباس و یک دلت سمت ضریح شش‌گوشه، لحظه‌ای که یک قدم بر می‌داری سمت سقای دشت کربلا و یک قدم بر می‌گردی سمت سالار دشت کربلا؛
درست همان‌جا هزاران بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,415
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
عصرهای سوت و کور، غروب‌های دلگیر و شب‌های غمگین... با توام «شهریور!»
با توام ته‌تغاری لوس و کمی کج‌خلق تابستان؛ تویی که از اقبال شاید بدت، شده‌ای زنجیره‌ی اتصال و واسطه‌ی گذاشتن دست پائیز در دست تابستان!
تویی که پر شده‌ای از گرمای تابستان و عاشقانه‌های پائیز؛
همین است که کمی کلافه کننده و بسیار دلگیری!
شهریورجان، دختر نازِ تابستان، تو آن‌قدر مهربان بوده‌ای که از آن طرف بام افتاده‌ای و دیده نمی‌شوی، تو خودت نیستی!
تو خاتمه بخش گرمای طاقت فرسای تابستان و شروع تمام حساسیت‌های ممکنی.
تو برای بعضی‌ها بوی غم داری و ضد حالی هستی برای افراد لِم داده به مرداد در قلب تابستان و برای بعضی دیگر بوی کتاب و خرید مدرسه و شور و شوق برای کلاس‌های درس هستی!
از مهربانی بیش از حد توست که می‌خواهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا