متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌‌های سرآغاز | فرزانه رجبی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فرزانه رجبی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 3,117
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
11.jpg
نام مجموعه: سرآغاز
نام نویسنده: فرزانه رجبی
ویراستار: بیتا شایان
تگ: منتخب
مقدمه:
آینده از همان‌جایی برایت
بی‌هدف و بی‌‌مقصد می‌شود،
گذشته از همان‌جایی برایت
پر از حسرت می‌شود!
حال از همان‌جایی برایت
پر از کلافگی و سردرگمی می‌شود،
زندگی از همان‌جایی برایت
هیچ معنا و مفهومی ندارد!
که ″ممنوع‌العاشقی″ می‌شوی... .
فرزانه رجبی
تاریخ شروع: 1398/6/6
تاریخ پایان: 1399/12/13
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • #2
666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.
"درخواست نقد دلنوشته"

پس از گذشت حداقل 20...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hani.Nt

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
سخن نویسنده:
در این اثر می‌نویسم از هرچه که در من،
در قلبم، در روان و در زندگی‌ام
یک سرآغاز قلم‌داد شود.
سرآغاز یک عشق
سرآغاز یک رفاقت
سرآغاز یک ماه تازه
سرآغاز یک حس نوشکفته
سرآغاز یک شادی یا غم
سرآغاز یک جدایی یا وصل...
در این اثر می‌نویسم از حضور هرکس که در من،
در قلبم، در روان و در زندگی‌‌ام
یک سرآغاز معنا شود.
سرآغاز حضور یک یار، یک رفیق و یا حتی
سرآغاز عشق تازه به پدر یا مادر...
(بخشِ اولِ دلنوشته سرآغاز در قالب جلد اول تقدیم به شما تا روزگاری دیگر با بخشِ دوم)
***

اردیبهشت را می‌شود تبدیل به اردیبعشق کرد اگر، در آن ساده ولی «عمیق» عاشقی کرد.
ساده که می‌گویم یعنی آن‌که بتوانی؛ به جای درگیر بودن بر سر انتخاب یک مکان مجلل برای اولین قرار ملاقات، اولین مکانی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
هوای اردیبهشت عجیب برای دوست داشتنت عالی‌ست! دوست داشتن تویی که هرگز چون خودت پیدا نخواهی کرد.
تو چه می‌دانی زاده شدنت در اردیبهشت خداوند چه بهشتی برایم ساخته است از زندگی.
وقتی در زندگی خود یک اردیبهشت ماهی دقیقاً مثل خودت داشته باشی آن‌گاه می‌فهمی که «آرامش» داشتن درکنار تو چه معنایی دارد، وقتی سرنوشتت به دستان طوفان سپرده می‌شود.
«رئوف» بودن را شنیده‌ای؟ همان‌که در راس زیبایی و جلوه‌های یک اردیبهشتی‌ست، همان‌که می‌زداید هرچه لکه و زشتی‌ست.
آخ که نگویم...
نگویم از «دستانت» که کهکشان من است!
نگویم از صلابت تو وقتی که دستانت را به سویم می‌گشایی و من روح از جانم پر می‌کشد.
می‌توانی پیدا کنی کسی را که وقتی می‌گویند
«یار و یاور» در ذهنش خطور نکند داشتن یک زاده اردیبهشت؟ نه، تا یارت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
ساده که باشی دنیا برایت جور دیگری می‌گذرد.
انگار تمام کائنات سازهای‌شان را برای تو کوک کرده‌اند تا تو هر طور که می‌خواهی آن ‌را بنوازی و برقصی.
ساده که باشی بدون آن‌که خودت بفهمی گام‌هایت در راه و مسیر عاشقی کشیده می‌شوند و هرگز نخواهی دانست سرآغاز این راه کجا خواهد بود و هم‌چنان دلبری می‌کنی برای دلبرت و تازه از آن‌جا می‌فهمی که بودن‌ها برایت معنای دیگری دارند!
بودن‌هایی که صرفاً حضور فیزیکی او نیست، بودن‌هایی که بوی او را دارد یعنی بودن واقعی! بودن در فکرش، در ذهنش، در رویاهایش، یعنی بودن در زندگی‌اش.
مگر می‌توان یافت مکانی را با این میزان از امنیت که نباشی، امّا باشی!
باشی در آن صندوقچه پر رمز و راز سمت چپ سینه‌اش و او مرزهای سینه‌اش را قدم رو، برود تا نکند ثانیه‌ای خالی شوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
دل‌تنگی عجب درد عجیبی است. رخصت نمی‌دهد تکلیف احساست را با دل و عقلت روشن کنی؛
اجازه نمی‌دهد بفهمی این درد خوب است یا بد! کسی می‌داند؟
خب خوب است؛ چون اگر دل‌تنگ یار نشوی چگونه می‌خواهی در قلبت حفظش کنی؟ باید دل‌تنگ باشی تا با هر نفس که می‌رود و می‌آید، با هر سجود و ‌قیام، نامش ذکر لبانت باشد. باید دلت تنگ باشد تا هرجا خندیدی در دل بگویی:
«کاش تو هم الان این‌جا بودی.» و هرجا مرواریدی از گونه‌ات سر خورد بگویی:
«چه خوب که نیستی و پریشان حال بدم نمی‌شوی.»
دلتنگش که بمانی قدر لحظه‌لحظه کنار هم بودن‌ها را می‌دانی. وقتی دلتنگش باشی هزاران بار تکرار می‌کنی که اگر آمد ناراحتش نمی‌کنم، از دل لعنتی‌ام، از بغض شبانه‌ام، از قلب بی‌قرارم چیزی نمی‌گویم؛
ولی، بد است این دل‌تنگی!
بد است که وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
دل‌شکستن رو که همه بلدن، این‌که بتونی دلی رو به دست بیاری افتخار داره، غرور داره.
دل که میگم یعنی دل، نه فقط به دست گرفتن احساسات یه آدم.
دل که میگم یعنی دل، نه این‌که با چاپلوسی یا شیرین زبونی‌هات خودت رو توی ذهنش جا بکنی!
تو ذهن یه آدم که جا شدی؛ تردید نکن، جایگزین داری.
اگه دل‌دار اون دلبر همیشه دلیارت باشی، اون ‌وقته که تو قلبش جا گرفتی و اون در قلبشم برای همیشه چفت کردی.
ظاهر زشت و خوشگل قابل تغییره، حرفای خوب و بد موندگار نیستن، رفتارها بخاطر هم به مرور عوض میشن،
ولی اونی که می‌مونه و می‌مونه و می‌مونه، تا عقل از سرت ببره فقط یه چیزه؛ نگاهش!
نگاه یه آدم که می‌تونه بهت ثابت بکنه این همون دلبره تا ابد موندگاره؛
نگاه یه آدم که قلب رو از سینه جدا و زیر پاش پهن می‌کنه!
نگاه یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
یه دندون لق توی دهنم داشتم، اوایل یه ذره لق می‌زد و منم خیلی جدی نگرفتم و بهش رسیدگی می‌کردم.
خیلی دوستش داشتم؛ چون وقتی حرف می‌زدم دیده می‌شد. رفتم و یه نگین قشنگ روش کاشتم که بعدها شد، دلیل لبخندم!
همش جلوی آینه بهش نگاه و ذوق می‌کردم؛ ولی لق بود دیگه!
هرکاری می‌شد کردم تا محکم بشه و بمونه سرجاش؛ آخه خیلی براش وقت گذاشته بودم و رسیدگی کرده بودم. با این‌که لق می‌زد و اذیتم می‌کرد؛ امّا دو سال توی دهنم نگهش داشتم.
هر روز لق‌تر شد و دیگه مثل اوایل بهش رسیدگی نکردم چون مطمئن شده بودم موندگار نیست و یه روز میفته. می‌دونستم اگه خودش بیفته خیلی ناراحت میشم پس دل رو زدم به دریا،
کشیدمش!
توی دستم گرفتم و خوب بهش نگاه کردم. از دهنم خون و از چشمام اشک می‌اومد؛ ولی دیگه راه برگشت وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
یه وقت‌هایی هست آدم دلش می‌خواد به طرفش بگه:
«تو مال منی و حق نداری به هیچ کس دیگه نگاه کنی.»
یه وقت‌هایی هست آدم دلش می‌خواد به طرفش بگه:
«تو مال منی و کور می‌کنم چشمی رو که جز من دنبالت باشه.»
یه وقت‌هایی هست آدم ‌دلش می‌خواد به طرفش بگه:
«دلم برات شده اندازه سر سوزن، زود بیا تا ببینمت.»
یه وقت‌هایی هست آدم دلش می‌خواد به طرفش بگه:
«ناراحتی از دستم؟ باشه ولی حق نداری بیشتر از دو ساعت باهام قهر باشی؛ چون طاقتش رو ندارم.»
یه وقت‌هایی هست آدم دلش می‌خواد به طرفش بگه:
«آرزومه اون‌قدر محکم بغلت کنم که جای ضربان قلبت رو تنم بمونه.»
یه وقت‌هایی حرف‌هایی که دوست داری بزنی، اون اعترافاتت، همه رو گوشه دلت روی هم می‌چینی و هیچی نمیگی فقط برای این‌که،
جوابت نشه خیلی ممنون.
جوابت نشه منم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
عشق همان زهر است. زهر؛ امّا در شکل نوشیدنی سرخ و در جام بلورین!
اول محوش می‌شوی و سپس وسوسه. سر که کشیدی می‌فهمی جانت را می‌سوزاند و تو چه می‌دانی؟
غافل از آن‌که مدهوش عالم شده‌ای و بلندبلند می‌خندی.
صدایش که به گوش تنگ نظران رسید، برق چشمانت که رسوایت کرد،
هیچ چیز دیگر مثل سابق نیست جز آن‌که جانت سوخته است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا