- ارسالیها
- 835
- پسندها
- 21,405
- امتیازها
- 46,373
- مدالها
- 27
- نویسنده موضوع
- #11
***
چند وقتی بود دیگر هیچ چیز مانند قبل نبود!
چشمها، آن چشم نبودند و ل**بها، آن گستاخی را نداشتند!
چند وقتی بود "دوستت دارم" بیجواب میماند،
در جواب اصوات "هوم" جای
"جانم" را گرفته بود.
چند وقتی بود همه چیز تغییر کرده بود و در پس این تغییر یک اشتباه نهفته بود؛
اشتباهی که هیچکس گمان نمیکرد روی بر فروتنی آرد و مایهی خداحافظی شود.
رفت... .
معشوق گمان میکرد این رفتن با آن رفتن فرق دارد؛ او باز هم بازمیگردد و روزها همانگونه،
ارغوانی و نیلی میشوند.
پاییز دست زردش را روی برگها نوازش میداد و روزها در پس یکدیگر با رقابت سپری میشدند.
نیامد... .
معشوق باز هم دلتنگتر از همیشه به سراغ چکاوک خوشآوازش رفت؛...
چند وقتی بود دیگر هیچ چیز مانند قبل نبود!
چشمها، آن چشم نبودند و ل**بها، آن گستاخی را نداشتند!
چند وقتی بود "دوستت دارم" بیجواب میماند،
در جواب اصوات "هوم" جای
"جانم" را گرفته بود.
چند وقتی بود همه چیز تغییر کرده بود و در پس این تغییر یک اشتباه نهفته بود؛
اشتباهی که هیچکس گمان نمیکرد روی بر فروتنی آرد و مایهی خداحافظی شود.
رفت... .
معشوق گمان میکرد این رفتن با آن رفتن فرق دارد؛ او باز هم بازمیگردد و روزها همانگونه،
ارغوانی و نیلی میشوند.
پاییز دست زردش را روی برگها نوازش میداد و روزها در پس یکدیگر با رقابت سپری میشدند.
نیامد... .
معشوق باز هم دلتنگتر از همیشه به سراغ چکاوک خوشآوازش رفت؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر