متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی عروس شب | negin javadi کاربرانجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #11
بازمن ماندم و تنهایی...
دست بر زانوی غم؛ که انیس هر شب من بود و در آخر گرمی قطره‌ی لرزانی برگوشه‌ی چشم... نگاهم حیران و خیره در دیوار بی‌رنگ اتاقم...
تنهایی قبل او، تنهایی بود که خود می‌خواستم و ارزان نمی‌فروختمش؛ ولی این تنهایی را نه! اصلا نمی‌خواستم! حتی نمی‌دانم چه کسی را مقصر بدانم برای افتادن این فاصله بین من و او...
خودش یادیگران؟!
هرچه که هست، این نوع تنهایی را تنهایی تحمل‌کردن سخت است.
من ماندم و تنهایی و کابوس‌های اشک‌آور شبانه...
من ماندم و آرام‌بخش‌های پی‌درپی که دیوانه‌ترم می‌کرد...
من ماندم و خیال و توهم و درآخر از من، منی نمی‌ماند!
این است مرگ تدریجی یک دختر...!
دراین روزگار عاشق شدن یعنی این‌گونه مردن...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #12
روزها می‌گذشت و غریبه‌ها از هر طرف بر دلم ضربه می‌زدند.
آتشی به دلم می‌انداختند که حتی اگر آب اقیانوس‌های عالم را بر آن می‌ریختند، زبانه‌هایش خاموش نمی‌شد و آرام نمی‌گرفت. خیلی پیش رفتم و سکوت کردم؛ تا این‌که در وجودم دوباره آرامش حاکم شد؛ آرامشی که از جنس خدا بود و می‌گفت:
-« نگران نباش! همه‌چیز درست می‌شود؛ صبرکن! فقط صبر... »
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #13
میان من و عشقم فاصله‌هایی ایجاد شد؛ شاید کیلومترها...
میان‌مان فاصله‌ای بود قد شیطنت‌ها، غرورها، رشگین‌ها و فریه‌ها...
او در دریای شیطنت و حیله‌ی دیگران غرق می‌شد و من، دوباره کم‌کم غرورم را به دست گرفتم و زنجیره‌ای ازغرورهایم را برایش می‌بافتم...
این فاصله فقط به دست عشق واقعی می‌شکست!
مدت‌ها بود که فکر می‌کردم عشق قوی‌تر است ؛ اما خیلی زود تقدیر زور و بازوی خود را نشان داد و گفت قوی‌تر از عشق است...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #14
می‌دانم! می‌دانم او روزی می‌آید و عشق را قربانی شیطنت‌های دنیا نمی‌کند و من دوباره عشق را با غرور و دیوانگی سر نمی‌برم و تکذیبش کنم.
گرچه میان‌مان فاصله افتاد؛ ولی به خداوند سپرده‌ام که او را عاشقانه دوست بدارد و مراقب دلش باشد. برایش در هر بهار گل بفرستد و هر صبح آفتاب را هدیه‌ی چشمان زیبایش کند...
چندی نکشید که دلتنگی مهمان دلم شد. آرام‌آرام رخنه کرد در وجودم، ریشه دواند به روح و روانم و شد یک رعشه‌ی دائما سرگردان در تک‌تک سلول‌های بدنم، انگار از این آئورت لعنتی دلتنگی پمپاژ می‌شد نه خون؛ ماه بر اوج آسمان خودنمایی می‌کند و ستاره‌ها چشمک می‌زنند و من دوباره در گوشه‌ای از شب، گفت‌و‌گوی خیالی‌ام را آغاز کردم و با خود زمزمه می‌کنم و می‌نویسم:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #15
تو خورشید بی‌غروب من هستی. تو وصال می‌یابی؛ حتی اگر فراق دیوانه‌مان کند...
تو در هر دم نفس‌های من هستی...
تو در هر نبض من هستی...
شهد هر شرابم تویی...
زندگی یعنی رایحه پیراهنت و من تشنه‌ی نوش دهنت...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #16
مهربانم!
نمی‌دانی در این لحظه چه حالی دارم...
چه شب خوبی‌ست امشب!
همه‌ی دنیا به خواب رفته است و من، تنها بیدار مانده‌ام...
هر لحظه دلتنگ‌تر از قبل...
قاصدک دلم هر لحظه به سمت تو پر می‌کشد...
من با عشق جور دیگر آشنا شدم.
چه کسی این چنین آشنا شده است؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #17
حرف‌هایم بر سر دلم عقده کرده است...
ای کاش به‌جای رویای بودنت در کنارم و حرف زدن با تو در خیالم، در واقعیت بود...
ای کاش کنارم داشتمت و ای کاش کسی بود که حرف‌هایم را بشنود...
ای کاش....
ولی انگشت‌هایم خمیازه می‌کشند؛ باید بنویسم تا روزی که بیایی و دوری و انتظار پایان یابد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #18
ای خوب‌ترین خوب من...
خیالت دلم را هر لحظه از امید و نوازش لبریز می‌کند و سرشار از آرامش می‌شوم.
ما در چشم‌های هم، یکدیگر را پیدا کردیم؛ از چشمان هم عشق را لمس کردیم...
راست می‌گویند دریچه‌ی دیگر قلب، چشم است!
اما چشم‌ها راز‌دار خوبی نیستند؛ آن‌ها سِر دل را حتی با زبان بی‌زبانی آشکار می‌کنند و تو را ناخواسته رسوا می‌کنند.
کجایی ای همسفر سفرهای نیمه‌شب من؟
ای که یادت شور و شوق در من ایجاد می‌کند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #19
ای قدیس‌وارمن!
دلم گرفته و دوباره هوای تو را دارد. چه بگویم به دل دیوانه‌ام که گاه و بی‌گاه بهانه‌ات را می‌گیرد؟
فکر و خیال، همچون باران بر سرم می‌ریزند و همه‌ی خاطره‌های خفته را بر پا می‌کنند.
چه دامن پرچینی می‌کشد خیالم....
چه گسترشی می‌گیرد روحم...
ماه‌ها گذشت و من همچنان شب‌های فراق را تحمل می‌کنم؛ در آرزوی سرزدن آفتاب وصال...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #20
این روزها غم و اندوه فراق، خفته در پس هر درد خنده‌ام. کم‌تر کسی مرا می‌فهمد؛ درست، شدم معادله‌ی چند مجهولی، رازی نهفته در شب‌های دلم...
مثل آن‌که لبخند پاییزی باشم در پس غروب آفتاب...
فرصت لبخند از لب‌هایم گریخته!
قهقهه‌های از ته دلم، گور خود را کنده‌اند.
روزگارم پر از آه‌های سرد و غم‌انگیز شده...
شدم پل خسته و شکسته‌ای که رو به ویرانی‌ام!
جهان از غبار کدورت و کینه پُر است...
من، تشنه‌ی صبح وصال بارانی‌ام...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا