- ارسالیها
- 558
- پسندها
- 3,970
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #21
این روزها چیزی به نام "قلب" در چارچوب خستهی این سینهام میتپد...
کاش این عضلهی پر قدرت، تپیدنش ذاتی نبود! کاش ارادهی تپیدنش در دستم بود تا برای مدتی نگهش میداشتم؛ مدتی به اندازهی نیاز میمردم و بعد، دوباره بلند میشدم. اگر دلم خواست، برمیگشتم به زندگی و اگر هم نه، میخوابیدم تا ابد...
کاش انسانها فقط گاهی به اندازهی نیاز بمیرند...
و ماه همچنان خوشگلتر و مرموزتر، دامنکشان از سر شهر میگذرد. در کشور دلم، مهتاب درحال نور تاباندن است و درخلوت کوچهباغهایش، هر خاطره، ترانهای از او میخواند و هر لحظه، سرمستتر از قبل باده مجنون است...
کاش این عضلهی پر قدرت، تپیدنش ذاتی نبود! کاش ارادهی تپیدنش در دستم بود تا برای مدتی نگهش میداشتم؛ مدتی به اندازهی نیاز میمردم و بعد، دوباره بلند میشدم. اگر دلم خواست، برمیگشتم به زندگی و اگر هم نه، میخوابیدم تا ابد...
کاش انسانها فقط گاهی به اندازهی نیاز بمیرند...
و ماه همچنان خوشگلتر و مرموزتر، دامنکشان از سر شهر میگذرد. در کشور دلم، مهتاب درحال نور تاباندن است و درخلوت کوچهباغهایش، هر خاطره، ترانهای از او میخواند و هر لحظه، سرمستتر از قبل باده مجنون است...
آخرین ویرایش توسط مدیر